نتایج جستجو برای عبارت :

یه لبخند به خاطر اینکه بالاخره کنار اومدم با.(:

امروز ۲۵ شهریور ۹۸
ساعت یک بامداد
جیییییییییییییییییییغ 
مامان:یا خدا مهسا حالت خوبه
بابا: مهسا مهساااااااا 
یک دفعه در اتاقم با شدت باز شد و با چهره ترسیده و رنگ پریده پدر و مادرم مواجه شدم در حالی که قهقه میزنم بغلشون میکنم 
وای مامان بالاخره شد بابا یادته میگفتی نمیشه بیخیالش شو میگفتی این سماجتت بی فایده هست دیدین از پسش بر اومدم، دیدین تونستم
بالاخره به ارزوم رسیدم همونی که میخواستم شد ، خدا جواب این چند سال تلاشمو داد
نیلوفر جونم ،ال
​​​​​ف-ح ام گم شده، کنار دریا با سیگاری نیمه سوخته و یک گیلاس شراب منتظرم که بیاید و دست در پشتم بگذارد و با آهی بنشیند و بگوید سلام، بلاخره اومدم و لبخند بزند. منم نگاهش بکنم و با یه لبخند بگم سلام و به نوشیدن ادامه بدهم و این لحظات در این نقطه تا هزاران سال متوقف شود. 
بعد از چند ماه، بالاخره اومدم و یه چرخی توی وبلاگا زدمخیلیا رفته بودن خیلیا بودن خیلیا هم در حال تصمیم گیری برای رفتن بودنخیلیا هم زیر اب بودن و به ظاهر خبری ازشون نبود دوست داشتم یه پست بنویسم و منتشر کنم، رفتم دیدم یه پست نیمه تموم توی پیش نویسام دارم اومدم کاملش کنم که دیدیم حالشو ندارم احتماا فردا منتشرش کنم تاریخ نوشتنش 27 فروردینه :|
سیل اشک امان‌م نمید‌هد...
از این دور بودن... از این دویدن و نرسیدن...از این انتظار ها که خون آدم را توی شیشه می‌کند...
قرآن را بازش می‌کنم
می‌آید:
وَ نَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِیمِ...
‌می‌فهمم بالاخره یک روز در این دنیا کرب عظیم ما تمام می‌شود...یک روز شما می‌آیی و خاتمه می‌دهی به دل تنگی ها...یک روز شما می‌آیی و ما بالاخره طعم لبخند واقعیِ از ته دل را می‌فهمیم...
یک روز که خیلی نزدیک است... از رگ گردن هم نزدیک تر...
این وعده ی خ
میریم واسه اتفاقات جدید
فضای جدید
آدمای جدید
حسای جدید
همیشه همه چی اونطوری که میخایم پیش نمیره ولی...
میشه از هر پیشامدی، واسه خودت خوشی الکی درست کنی!
اولش آرزو داشتم لبخند دنیارو حفظ کنم
بعدش فهمیدم دنیا، اونقدری که فکر میکردم لبخند نمیزنه...
بعدش آرزو کردم بتونم لبخندو هدیه بدم به دنیا... :)
بهم سخت گذشت... به خودم اومدم دیدم لبخند خودمم گم کردم!
اما حالا...میشه یه جور دیگه نگاه کرد :)
میتونم بازم لبخند بزنم... :)
اول لبخند خودمو پس میگیرم و بعد...ی
 
هر روز بارها از کنار یکدیگر عبور می کنیم، چشم تو چشم می شویم و نگاه هایمان به هر دلیلی به هم گره می خورد؛ اما دریغ از یک لبخند ساده! لبخند یکی از کلیدی ترین عناصر در روابط اجتماعی ما است. یک لبخند ساده در بردارنده پیام های مثبت مختلفی در روابط اجتماعی ما می باشد که گاه اثربخشی آن از ساعت ها حرف زدن، فلسفه بافی و توضیح دادن برای مخاطبمان بیش تر است. حتما 100 درصد ما در زندگی اثرات لبخند و صورتی که ردی از لبخند روی آن وجود داشته است را دیده ایم. جلب
کنار اومدم؟ کنار اومدم. 
هیچ چیز مثل خیال و توهم زیبا نیست و هیچ چیز مثل واقعیت و عقلانیت ضرورت نداره. یعنی در هر جهان ممکنی از خیالاتت هم واقع بشی باز هم امکان درد و رنج و اشتباه هست و تمسک به عقلانیت در اون جهان ممکن خیالت تنها ضرورتیه که نباید فراموش بشه.
درسته که هنوز بچه‌ام اما نیازه که عاقل و بالغ شم پس دست بکش و بچسب به واقعیت. یک سال و نیمه بدجور داری با زندگیت بازی می‌کنی و همه از م شروع شد و بعد ح و حالا مح اما دیگه بسه باید تمومش کنی ای
به نام خالق صبر ...
نمی دونم چی شد که بالاخره امشب بعد از مدت ها تصمیم گرفتم که دوباره بنویسم. برای تو. 
بعد از مدت ها که از ١١ بهمن گذشته با دلم کنار اومدم و راضیش کردم تا بنویسه. البته که هنوز هم اخساس می کنم که برای تو نمی نویسه. بیشتر برای خودم می نویسم. گله هام رو از تو. امشب برای من شب خاصیه. نمی دونم اصلا یادت هست یا نه ؟! 
بیخیال.
چه فایده که اینا رو بنویسم. 
خسته تر از اونیم که حتی واسه خودم بنویسم.
تامام ...
ﺍﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼ ﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻨﺪ ...
ﺍﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻨﺪ ...
ﺍﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼ ﻪ ﺯﻣﺎﻧ ﺗﺮﺖ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺭﻭﺑﺮﻭﺷﺪ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺸﻤﺎﻧ ﻨﺪ ...
ﺍﺮ ﺑﺎ ﻏﺮﺒﻪ ﺍ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺎﺳﺨﺖ ﺭﺍ ﺩﻫﺪ ...
ﺍﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﻓﻘﺖ ﺗﻮﺳﺖ ...
ﻭﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﻬﺮ؛
ﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﺧﻮﺶﻣﺤﻔﻞ ﺳﺎﺖ ﻏﻢ ﺧﻮﺭ
واقعا حس فوق العاده ای داره، وقتی که لبخند فرشته مهربون رو می بینیم. 
امروز وقتی پس از هفته ها لبخند زیباش رو دیدم، ناخودآگاه منم لبخند زدم... 
همون لحظه همه چیز رو فراموش کردم، 
تمام غم و غصه ها رو... 
کاش هرگز منو ترک نکنه 
 
مجله اینترنتی لبخند به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  یزید در اواخر عمر دچار جنون شد، رفتار‌های بسیار زشت و ناروایی از خود نشان می‌داد، تعادل روانی نداشت و بعد سر به بیابان گذاشت و بالاخره با خفت و خواری و پستی مرد و در یک نقطه دفن شد. بعد‌ها در دوران مختار و بعد در عصر بنی‌العباس این قبر‌ها را می‌شکافتند و مرده آن‌ها را بعد از سال‌ها بیرون می‌آوردند.
ادامه مطلب
امروز از کلاس برمیگشتم 
یهو از جلو بیمارستانی رد شدم‌ که ننه اونجا بود 
رفتم‌ داخل که‌ برم مثل همیشه بهش سر بزنم ببینم‌‌‌ امروز ناهار خورده یا نه 
رفتم 
جلو در ورودی گل میفروختن
یاد ننه افتادم 
یاد جمله ای که میگفت اگر برام‌ گل بیاری خوب میشم 
لبخند زدم‌
رفتم‌ یه گل خریدم و خواستم‌ برم‌ ملاقات.‌ ساعت ملاقات نبود اما‌ نگهبان اونجا منو خیلی دیده‌بود , فکر کرد اومدم‌ بجای مامان وایسم‌ پیش ننه که مامان‌بره خونه 
درو برام‌ باز کرد اما
تو را به جای همه کسانی که نشناخته‌ام دوست می دارمتو را به خاطر عطر نان گرمبرای برفی که آب می‌شود دوست می‌دارمتو را به جای همه کسانی که دوست نداشته‌ام دوست می‌دارمتو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارمبرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریختلبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می‌دارم
تو را به خاطر خاطره‌ها دوست می‌دارمبرای پشت کردن به آرزوهای محالبه خاطر نابودی توهم و خیال دوست می‌دارمتو را برای دوست داشتن دوست می‌دارمتو را به خاطر بوی لا
اصلاح طرح لبخند برای همگان حائز اهمیت می باشد چرا که زیبایی لبخند خواهد توانست زیبایی چهره فرد را تضمین نماید و برای زیبایی بخشیدن به دندان ها و لبخند خود راه های مختلفی پیش رو خواهید داشت که این راه ها در حالت کلی به دو نوع خانگی و کلینیکی دسته بندی می شوند. روش های کلینیکی سریعترین روش برای اصلاح کردن طرح لبخند خواهند بود.
ادامه مطلب
دلیل لبخند اطفال در سنین نوزادی چیست ؟و در چه سنی خنده و لبخند آنان واقعی ست؟ علت خندیدن آنان در خواب هم از جمله سوالات رایج مادران است. از همان هفته اول تولد، بیش‌تر مادران حس می‌کنند نوزادشان لبخند می‌زند، اما حقیقت آن است که او تلاش می‌کند تا این کار را انجام دهد. لبخند نوزاد یک‌هفته‌ای، لبخند متقارنی نیست. به گوشه‌ای از لب محدود شده و همراه با آن، چشم‌ها و گونه‌ها حرکتی انجام نمی‌دهند و به عبارت دیگر، هنوز ماهیچه‌ها برای لبخند زدن
خاله برگشته میگه ماجده حالا چی میخوای بخونی؟
میگم در مرحله اول،احتمالا آی تی یا مهندسی کامپیوتر میخونم...
میگه:خوبه مخصوصا واس تویی که انقدر بهش علاقه داری و...
-خب در مرحله دومم احتمال زیاد میرم علوم پایه میخونم که اونم دیگه اینجا نمیمونم^_^
میگه:خخخ خوبه پارتی پیدا کردی بیا ما رو هم ببر اونور؛)
-بعدشم که روانشانسی...ولی خب احتمالا روانشناسی رو فقط برای خودم میخونم و به عنوان شغل آیندم بهش نگاه نمیکنم...
در آخرم اگه هیچییی قبول نشدم،کلاسای علی ر
دلیل لبخند اطفال در سنین نوزادی چیست ؟و در چه سنی خنده و لبخند آنان واقعی ست؟ علت خندیدن آنان در خواب هم از جمله سوالات رایج مادران است. از همان هفته اول تولد، بیش‌تر مادران حس می‌کنند نوزادشان لبخند می‌زند، اما حقیقت آن است که او تلاش می‌کند تا این کار را انجام دهد. لبخند نوزاد یک‌هفته‌ای، لبخند متقارنی نیست. به گوشه‌ای از لب محدود شده و همراه با آن، چشم‌ها و گونه‌ها حرکتی انجام نمی‌دهند و به عبارت دیگر، هنوز ماهیچه‌ها برای لبخند زدن
اقا یادتون چقدر رفتم اومدم هی گشتم دنبال لباس.بالاخره خریدم.بالاخره.بقیه که هیچی خودمم باورم نمیشد بخرم خخخخخخخخخخ 
خلاصه فکر نمیکنم مغازه ای نرفته باشم خخخ.کلللللل شهر وجب به وجب گشتم.تو عروسی میدونم هر کی لباسشو از کجا و چند خریده خخخخ 
راستی فال هم گرفتم 
اینم عکسش 
فکر میکنید کیه؟
 نوشته‌های شخصیِ قدیمی ام را نگاه میکنم . میرسم به یک یادداشت در چهارم تیر ماه ۹۷ ، که بعد از مشاهده‌ی دقایق آخرِ بازی پاناما _انگلیس در جام‌جهانی نوشته‌ام . معمولا اگر وقت و حوصله داشته باشم ، دقایق آخر مسابقات را نگاه میکنم . دیدن چهره‌ی شادِ برندگان همیشه برایم لذت‌بخش است . یادداشت از این قرار بود : " کاش من اون پانامایی بودم که بعد از ۶ تا گل خورده از انگلیس ، از زدن یه دونه گل اش انقققدر خوشحااال میشه و شادی میکنه که گزارش‌ گر میگه انگا
برای ورود به ساختمان محل کار ابتدا باید از محل حراست آنجا عبور کنم، اتاقکی کوچک که خانمی جوان اما عبوس آنجا نشسته است. روز اولی که پا به اتاقکش گذاشتم و سلام کردم، زیرلبی و با اخم جوابم را داد. رفتارش ذوق آدم را می‌خشکاند  اما خب من آدمی نبودم که از رو بروم. هر روز صبح که پا به اتاقکش می‌گذاشتم بلند و پر انرژی و با لبخند سلامش می‌کردم به این امید که گره‌های پیشانیش که شاید ناشی از ناراحتی باشد باز شود و لبخند خانم حراستِ به زعم من غمگین را ببی
سال 98 اتفاق های خوب و بدی به همراه داشت ، که تلخیش بیشتر بود برای همه.
اما حقیقتش دلم براش تنگ میشه ، آدم  از دل سختیا رشد میکنه و شکوفا میشه همین خیلی ارزشمنده.
از طرف خانوم دکتر مهربون بیان ، شارمین   جان دعوت شدم به نوشتن هشت لبخند نود وهشتی (:
قطعا از هشتا لبخند بیشتر داشتم تو یک سال ، ولی مهم ترین ها که هنوز شیرینی اون لبخند همراهم هست 
مینویسم.
1- درمان بیماری برادر کوچیکم که سال ها درگیر این بیماری بودیم و لطف خدای مهربون شامل حالمون شد
واق
بعد از 50 روز از دزدی ماشین بالاخره در 26 دی ماه ماشین پیدا شد... 
دزد محترم چهار قلم اساسی را خیلی تمیز باز کرده بود و بابت اینکه بیش از نیازش به ماشین صدمه نزده بود و چیزی را خراب نکرده بود خدا را شاکرم.
امروز با جرثقیل ماشین را به درب منزل آوردم و در پی تهیه اقلام نایاب از این سو به آن سو میرفتم و جواب "رد" میشنیدم. 
تا بالاخره یکی پیدا شد و قطعات را برایمان از تهران سفارش داد. 
یک کلاس خصوصی طراحی سایت داشتم که به خاطر مشکل دانشجو کنسل شد. 
اخبار ر
حالا بگن شب آرزوها ولی شب رغبت‌ها قشنگ‌تره واقعا... فک کن تو امشب میری دم خونه خدا... بعد خدا بغلت میکنه میگه بگو فدات شم بعد تو میگی من امشب اومدم فقط یه چی بخوام اونم اینکه دلم فقط شما رو بخواد... دلم همش سمت شما باشه... شوقش برای شما...بعد خب حق داره خدا ذوق کنه از این خواستمون دیگه بعد مستجابش کنه اون وقت چقدر حال دلمون خوب میشه... یا منتهی رغبه الراغبین
سلام داداش جابرم سلام روضه ی مجسممبعد از چند بار که هی خواستم‌بیام به دیدنت و نشد داشتم فکر میکردم شاید لیاقت ندارم شاید لایق‌ دیدن روی ماهت نیستمشاید انقدر بدم که نمیخوای بیام به دیدنتولی بعد مدتی که بالاخره این سعادت نصیبم کرد و اومدم‌به دیدنت آروم شدم چه آروم شدنی........وقتی اسم خواهرتو که هم اسم خودم بود شنیدم تنم لرزید نمیدونستم اسم خواهرت زینبهتا اون لحظه که گفتی زینب جان تو هم اسم حضرت زینبی..من از تو توقع دیگه ای دارم...به خودم اومدمم
من آدم انزوا طلبی ام. برخلاف شخصیت اجتماعی ای که بعضیا میگن دارم، و حالِ خوبی که کنار معدود آدمای عزیزِ زندگیم دارم، نمیتونم زیاد تو جمع بمونم. شب بیدار موندن ها افسرده م میکنه، روز بیدار موندن آزارم میده! حالا چرا؟ خودمم نمیدونم. این شخصیت عجیب و دمدمیِ ناسازگار. بگذریم. از جمع پناه آوردم به اتاقم و بعد از یه جلسه ازمون دادنی که انقدر مزخرف بود عصبیم کرد، بیخیال باقی آزمونا شدم. اومدم یکم بنویسم، یکم کتاب بخونم و تعیین کنم بالاخره چه کتابی ب
دوباره منمو فکر به تو....دوباره فکرى که میشه لبخند رو لبمبازم همین لبخند لعنتىلبخندى که بغض میشه تو گلومبغضى که وا نمیشهنفس کشیدن سخت تر میشهنفسى که آه میشهبغض بالاخره اشک میشه... :)اشکى که درد میشه تو تنمبازم یاد تو افتادم...این منم...درد میشه فکر تو توى سرم...فک کنم از اول شروع میشه...اره این داستان منه همیشه...
 
 
-WINTER FLOWER-
❄❌don't copy❌
دانلود آهنگ رضا بهرام لبخند بزن
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * لبخند بزن * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , رضا بهرام باشید.
 
دانلود آهنگ رضا بهرام به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Reza Bahram called Labkhand Bezan With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه رضا بهرام به نام لبخند بزن
دلبر جانم بی اجازه قلب ما بردی کجا بردیای عشق جانم هر نفس را بی هوا بردی کجا بردیبی منت تورا دوس دارم بی علت تورا
از خواب بیدار شدم و حس کردم چیزی کم دارم. منظورم احساسی درونی نیست، واقعا چیزی کم داشتم. انگار پاهام کنارم نبود‌. همه‌ی بدنم از این احساس یخ کرد. سرم را بلند کردم و دیدم که پاهام از لگن به پایین دیگر وجود ندارد. شوک عجیبی بود، چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ تازه متوجه همهمه‌ی بیرون اتاق شدم. سینه‌خیز خودم را به در اتاق رساندم و وقتی آن را باز کردم، صدای همهمه‌ ساکت شد. همه آنجا بودند. از دوستان و اعضای فامیل گرفته تا مقامات کشوری و بین‌المللی
باد سردی می وزید.سرمای هوا تا مغز استخوان آدم پیش می رفت.بالاخره به خاطر سردی هوا تصمیم گرفتم که یک پالتو بخرم.همین طور که مغازه ها رو می گشتم و پالتوهای مختلف رو می دیدم،چشمم به یک پالتو افتاد.یک پالتو که همیشه دنبالش بودم.پالتویی شبیه پالتوی شرلوک. ^_^ البته فقط به خاطر این که شبیه پالتوی شرلوکه نخریدمش.برای این خریدمش چون به نظرم قشنگ اومد.شکل و رنگش با سلیقه ی من جور بود.خلاصه این که بعد از چند روز جستجو برای پیدا کردن پالتویی مطابق سلیقه
یه روز رستوران سر کار بودم
دلم خیلی گرفته بود .
با خودم زمز مه می گردم و می خوندم :
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب در گاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
که یهو دیدم یه دختر کوچولو ۴یا۵ ساله مثل من
پکره و داره گریه می کنه. تو چشماش زل زدم اونم
نگاهش رو قفل کرد به من بعد من یه لبخند کوچیک
زدم اونم خندید با خنده اون کوچولو دل منم باز شد
زندگی وشرایط می تونه با یه
زانوهام سست شد. نشستم روی زمین و با چشمای گریون گفتم «می‌شه حرف بزنی؟ می‌شه فقط شنونده نباشی؟ من نیاز دارم بدونم که الان باید چیکار کنم! نیاز دارم بدونم چی درسته.» و خب طبیعی بود که بازم من باشم و در و دیوار خونه و یه سکوت گُنده. اشکام رو پاک کردم و خرده های دلم رو از زمین جمع کردم و گذاشتمشون همون جای مخفیِ همیشگی. همون جایی که قفلش رو فقط پیش اون باز می‌کنم.فرداش روز عجیبی بود. رفته بودم از مربی سوال بپرسم که کدوم تمرین ها باعث می‌شه فکر آدم ا
پنجره اتاق خوابش را باز کرد و لبخند زد باد خنک بهار روی صورتش حس تازگی داشت .بهار روی تخت خوابیده و موهای بلندش روی صورت کمرنگش ریخته بود چه معصومانه لبخند میزد ،به بهار نگاه کرد  روزهای سختی را گذرانده بودند و حالا بهار نقطه اتصالش با دنیا بود ...یادش آمد وقتی فهمیدند بهار مبتلا به اوتیسم است آرش با عصبانیت آنها را ترک کرده بود.اوتیسم برایشان پایان روزهای خوش بود . روزهای اول بعد از رفتن آرش فکر میکرد دنیا زمستان شده اما خیلی زود فهمید که بای
می توانی دستت را گاز بگیری و گریه کنی اما برای لبخند زدن، نیاز به فعالیت بیشتری هست. همه انسان ها به دنبال لبخند هستند و همیشه از یکدیگر می پرسند لبخند می زنی یا خیر؟! در حالی بیشتر مواقع سعی نمی کنند علت لبخندی شوند، به راحتی می توان این جمله مرا رد کرد. اما من از انسان صحبت می کنم، شما از چی؟1 یک خانم زیبا می تواند بر لب یک مرد تنها لبخند بیاورد. اما منظور من این لبخند نیست! نوشته تحقیر آمیز در مورد یک نفر می خوانی و لبخند می زنی! این لبخند هم هد
 
دلنوشته: سه کام سنگین
نویسنده: مبیناشامی
 
دیشب رفیقمو دیدم:
+گفتم چرا اینقد داغون شدی 
-لبخند زد
+گفتم یه رول بکشیم؟ 
-سرشو تکون داد 
+کام اولو که زدم رولو دادم بهش گفتم حالا بگو چت شد ؟
- سه کام سنگین کشید ، آروم زیره لب گفت بد شیکستم...
+گفتم رفیق ، تو اینجوری نبودی کی اینقدر داغونت کرده ؟
-یکى اومد تو زندگیم همه چیزم شد وقتى باهام بود دیدم رفته با عشقه قبلیش من و به خاطرش گذاشت کنار عکسشونو دیدم میخندیدن کنار هم 
حتی اجازه نداد باهاش خداحافظی
دقیقا تا یک جایی فکر می کردیم باید بهش لبخند بزنیم.هر چه گفت لبخند بزنیم،هر امر و نهی ای کرد لبخند بزنیم،هر چیزی را که جا به جا کرد لبخند بزنیم،هر اشکالی که گرفت لبخند بزنیم،هر فکری کرد و هر چیزی را که از پیش خودش گفت ممنوع است لبخند بزنیم.هر اشکی هم که از چشمانمان در آورد...نه لبخند نمی زدیم.شاید هم می زدیم و بعدش مثلا موقع راه رفتن پاهایمان را محکم تر به زمین می کوباندیم یا دفترمان را باز می کردیم و کنار مسائل ریاضی و ترجمه عربی و کارهای روزان
تقریبا از دهه اول فروردین ذهنم درگیر نوشتن پست های متفاوتی بوده و هست و هر روز به تعویق مینداختم نوشتن پست رو چند روزی میشه که امید پیدا کردم برای این زندگی ،میخوام زنده بودنم رو احساس کنم،بارها گفتم و میگم از اینکه در بند عرف و روزمره باشم عذاب میکشم،به خودم که اومدم دیدم الان چند ماهی میشه که به خاطر همین درگیر عرف بودن از خود واقعیم دور شدم .
همه ی آدم های عادی تو سختی ها، آه و ناله میکنم و من از این زمان به بعد حین مشکلات فقط لبخند میزنم ،لب
 
دلم میخواد برسم به روزی که با لبخند در حالی که اشک شوق از چشمام میچکه سرمو بگیرم رو به اسمونت و فریاد بزنم خدایا شکرت، خدایا عاشقتم، خدایا چقدر خوبه که تو رو دارم...
اونوقت تو با مهربونیت بهم لبخند بزنی و بگی دیدی؟ دیدی بالاخره
ادامه مطلب
سلام علیکم و رحمه الله
احوال شما؟
ان شاء الله خوب و سلامت باشید
عیدتون مبارک
دُمبتون سه چارک(لبخند)
ما را نمی بینید خوش می گذره؟(لبخند)
عیدی هاتونو کجا گذاشتید؟ توی کدوم تشک و متکا جاسازی کردید؟ آدرس بدید لطفا(لبخند)
ادامه مطلب
من اومدم از امتحاااان. فکر میکنی چند شدم؟ ۸۱ ! همیشه باید متوسط باشم یعنی معلمم گفت خوبه ولی مها شد ۹۷ عالی شد. حالا نمیدونم مجموعش با کلاسیام چند میشه یا چجوری ۸۱ رو حساب کرده چون ۶۰ تا سوال بود نه ۱۰۰ تا. بیخیال مهم اینه این ترم بخیر گذشت ترم دیگه بیشتر تلاش میکنم. هرچیم بگه انجام میدم. امروز بالاخره بعد چند روز میتونم کتابمو دوباره دست بگیرم هوووورااااا. 
Hi
من بالاخره اومدم:/
ینی اونقدی ک بعد کنکور دهنم صاف شد قبلش نشد.
والا..
حالا ول کنین اینا رو
بزارین تعریف کنم براتون که چقد سر کنکور دهنم صاف شد:/
من کله صبح ساعت شیشو نیم پا شدم که ساعت هشت برسم قوچان
ینی بابام با سرعته بالای اون سرعتی که هی بوق میزنه اومد که من بیچاره برسم که کنکور عاااااالی مو بدم:/
حالا...
عمومیا مو که هیچی
اصن حرفشو نزنین
ریاضیمو خوب دادم
اقتصادمم خوب دادم حالا
دیگه بعدش ادبیات و عربی به پنجام نمیرسه
شایدم زیر بیس شه اصن
بجون
دوستت دارم...
به سان یک دیوانه، به سان یک سرباز 
به سان یک ستاره سینما 
دوستت دارم، به سان یک گرگ، به سان یک پادشاه 
به سان انسانی که من نیستم 
میدانی من اینگونه دوستت دارم
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخند
امروز دندون پزشکی بودم و جناب دکتر بعد نیم ساعت وزوزوز و....جیییز جیییز . و خش خش
بالاخره یکی از دندون هام رو عصب کشی کرد!!
 
بعدش کلی تاکید که( بچه جون!!!):///
نه آخه بچه جون؟؟بی تربیت تو ریش های من رو نمیبینی؟؟بچه؟؟نه ناموسا بچه؟؟ استغفرالله آدم یاد جواب های دندان شکن و 100در 100 بی ادبانه ی دوران دبیرستان میفته هااااا!!!
 
خلاصه گفت تا دو ساعت به باد هم اجازه نمیدی دندونت رو لمس کنه تا 24ساعت هم باهاش غذا نمیخوری!!
 
حالا نکته ی بامزه ماجرا کجاست؟
بعد د
بالاخره سفرمون با آقای میم تموم شد و برگشتم خونه . واقعا میم روزیِ خدا بود . چقدر با هم زود جفت و جور شدیم و چقدر هماهنگ بودیم خدا رو شکر ... با این که اون بچه تهرون بود و تهرونی صحبت می کرد و من با همون لهجه ی ترکیبی مشهدی و بجنوردی !! طریق الحسین یجمعنا ...
+ فردا پس فردا هم که ان شاالله باز می گردم به آغوش خانواده [لبخند]
+ میم میگه اصلا انتظار نداشتم که گوارا یکی مثل من باشه . می گم میم جان خب فضای مجازی همینه دیگه [لبخند]
+ دعا گوی دوستان بودیم . از دوس
کتاب لبخند در غربت نویسنده: بیژن کیانی انتشارات: موسسه فرهنگی پیام آزادگان
کتاب لبخند درغربت : آزاده که باشی در بند هم لبخند از لبت نمی رود…
 
کتاب لبخند در غربتنویسنده: بیژن کیانیانتشارات: موسسه فرهنگی پیام آزادگان
بریده کتاب:
حسین آهسته لب هایش را باز کرد وبه سختی گفت: پس خداحافظهر دو جور دیگری این کلمه را گفته بودند گویی این بار معنای دیگری داشت آهسته سرش را برد بیخ گوش حسین وگفت: (لبخند بزن بسیجی فکر کن صدام مرده)
اگه خودتو دوست داشته باشی با کسی روبرو میشی که عاشقته و دوست داره
من با خودم روبرو شدم اون آدم خودم بود در شکلی دیگر در شکل یک مرد که به من حس خوب میداد دوستم داشت 
وقتی اینجور دوستیها تموم میشه ما باید همچنانبه دوست داشتن خودمون ادامه بدیم چون همه ما دوست داشتنی هستیم وقتی ینفر پیدا میشه که میتونه دوستمون داشته باشه یعنی ما دوست داشتنی هستیم ولی خب همه آدمها کنار ما همسفر های ما هستند بالاخره یجایی مسیرمون از هم جدا میشه در کنار هم رشد میکنی
عشق را اینگونه شناختم که تا فاصله ای میان من و معشوق باشد عشق هم هست . فاصله که رفت عشق هم می رود و جایش را آرامش می گیرد . اما در میان این آرامش هم می توان عشق هایی را تصور کرد . دیشب قبل از رسیدن مهمان ها فهمیدم که بعضی لبخند های روشنا خیلی برایم خاص جلوه می کند . رنگ محبتش متفاوت است . یک محبتی که با اعتماد ترکیب شده و شیرینیش دوچندان است . می توانم بگویم " عاشق " این لبخند هایش هستم ...
+ همیشه با خودم می گویم این کار را بکنی خدا به تو لبخند می زند . هم
محدثه من، لبخند بزن، لبخند بر لب های تو برایم معنی دیگری دارند. معنی از عشق زیرا هر قدر آنها را می بینم برایم عادت نمی شوند. می دانم هر کسی با لبخندت مواجه شود، عاشقت می شود و من حالش را می فهمم اما تو حق انتخاب داری که لبخندت را برای تمام عمر، ارزانی چه کسی کنی و من انتخابت را دوست دارم. حتی اگر من نباشم. محدثه من، لبخند من، دوستت دارم
---------------------
عاشق، ترک لبخند نمی کند، عسل!
لبخند، تذهیب زندگی‌ست.
و بوسه‌یی‌ست بر دست های نرم محبت.
با لبخندها
1- و من که جنبه صبح سرکار رفتن رو ندارم 
از ساعت سه خوابیدم تا نه شب!
الان بیدارم 
یک کمی سه تار زدم که ای وای چقدر بد که گذاشتم کنار :( و فکر کنم چیزی به اندازه سه تار نمی تونه حال منو خوب کنه حیف که یادم رفته یک جاهاییشو 
گوشیم هم نیست که کارهای استاد رو پخش کنم و تمرین کنم 
اول با گوشی خواهرم و الانم با لپ تاپ پسر اول که خودش خونه نیست و لپ تاپش و مودم!! من که رمزش دست اونه :/ هر جفت روشن هستن اومدم 
همه هم که خوابید ماشاءالله :)




2- راستش رفتم یک پست
    اول راهنمایی یه رفیق داشتم که با هم مدرسه می رفتیم. خونه شون با ما کمی فاصله داشت.من هر روز ساعت هفت صبح ، صبحونه خورده یا نخورده از خونه می زدم بیرون؛ زنگ مدرسه ساعت هفت و نیم می خورد. از خونه مون تا مدرسه بیست دقیقه راه بود.می رفتم دَم در خونه ی رفیقم دنبالش،در خونه شون رو می زدم آقا تازه از خواب بیدار می شد. همین طور که خمیازه می کشید می گفت الان میام. با خون سردی لباس می پوشید ، صبحونه می خورد، به موهای وزوزیش ژل می زد. هر بار صداش می زدم و م
بالاخره این عروسی هم دیشب تموم شدو من خلاص شدم. نمیگم بد بود چون خوش گذشت. اما ادم به خاطر مسائلی که داره کلی از وقتش گرفته میشه. با این حال امیدوارم خوشبخت بشن. راستش من نمیدونم چجوری ادما تصمیم میگیرن که تا اخر عمر فقط با یک نفر باشن یا بتونن یه نفرو همه جا تحمل کنن :دی. ولی خب این انتخاب بعضی از ادمهاست که اغلب هم اتفاق می افته. شاید خود منم یروز اینجوری فکر میکردم. این که دیر یا زود باید ازدواج کنم.  باید مثل بقیه زندگی کنم. باید باید باید.... ای
لبخند هالیوودی در شیراز
آیا تا حالا دنبال لبخند هالیوودی در شیراز بوده اید؟ شما هم میتوانید لبخندی زیبا داشته باشید. ما به شما لیستی از شماره تماس و آدرس پزشکانی که لبخند هالیوودی را میتوانند برای شما انجام دهند به اشتراک میگذاریم. لبخند هالیوودی به لبخندی گفته میشود که دندان های مرتب، تمیز و صاف را نمایان میکند و بر زیبایی و ماندگاری چهره شما می‌افزاید. دندان مهمترین عضو پس از چشم‌ها در زیبایی چهره است پس دندان های نامرتب و ناسالم از زیب
چند سال پیش که تو بلاگفا وبلاگ داشتم دورانی بود
کلی دوست پیدا کردم اونجا با خیلیا صمیمی
فضاشو دوست داشتم خیلی
اما به یک باره تمام شدند همه
قبل اینکه بلگفا بزنه بترکونه وبلاگو
یهو دل کندم از اونجا
و بعد چند ماه که رفتم سر بزنم دیدم به کل حذف شده بود
 داشتم به اینجا هم خو میگرفتم 
اما اینجا هم چند ماهه برام غریب شده
شاید به خاطر رفتنم به توییتر یا ...
چند بار اومدم حذف کنم از پشیمونی بعدش ترسیدم
هزار بار نوشتم و پاک کردم
و قورت دادم حرفامو
با اینک
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصت_و_هفتم
.
حس می کردم‌ داداش خواسته عشقش رو نشونم بده اما چرا
چند روز گذشت با خودم کنار اومدم رفتم پایگاه بسیج و از محمد یه پوستر عکس رهبر رو خواستم
با کلی ذوق تا عصر که کلاس هام تموم بشه یه پوستر خوشگل واسم آورد تو کلاس
تو کلاس اومدنش همانا و شروع پچ پچ ها همان
چند روزی پچ پچ ها اذیتم کرد
اما بالاخره امتحان های ترم کم کم رسید
امتحان ها رو با ذوق می خوندم هیچ وقت اینقدر از درس خوندن لذت نبرده بودم
آخرین امتحان بود
ادامه مطل
یه جمله جادویی وجود داره
هروقت از دست کسی ناراحتم که دیگه چرا به یادم نیست با خودم میگم من به دنیا نیامدم که فکر و ذکرم این باشه خودمو به یاد دوستانم بندازم به دنیا اومدم که به همه کمک کنم عشق بورزم و محبت کنم
وقتی ناراحت میشم که چرا کسی از من قدردانی نمیکنه میگم به دنیا اومدم که عشق بورزم و کمک کنم به همه حتی اگر قدردانی درکار نباشه
وقتی کسی دلم را میشکنه با خودم میگم به دنیا اومدم دل همه رو ترمیم کنم نه اینکه منتظر عشق باشم
با این جمله واقعا آ
آخرین تصویری که ازش داشتم جیغ زدن و گریه کردن و فریاد بود.
آرامش نداشتم و همش این حالش جلو روم بود.
هر چی پیام می داد که آرومم و نگرانم نباش هیچ تاثیری نداشت.
می دونستم اونقدر محکم و قوی هست که خیلی زود دوباره بلند میشه و به زندگی ادامه میده و حتی زندگی دو خواهر کوچیکترش و حتی باباش رو سرو سامون میده و نمیذاره غم مادر خانواده شو از پا در بیاره ، ولی تا نمیدیدمش که بازم لبخند میزنه آروم و قرار نداشتم و کلافه و بی قرار بودم. اینکه می دونستم خوب نیست
وقتی فکر انجام دادن یه کاری میاد توی ذهنم تا زمانی که انجامش ندم آروم نمیشم و کمی عجولم ، هفت ماهه به دنیا نیومدم ولی مامانم میگه دو هفته زودتر به دنیا اومدی عجله داشتی D:
تا اومدم بنویسم ، امروز خداروشکر تونستم یه کار خیلی کوچیک برای اون بچه ها انجام بدم ساعت از 12:00 گذشت و وارد روز جدیدی شدیم :)
خلاصه که نمی دونید چقدر ذوق کردند ، هر وقت به خوش حالیشون فکر میکنم ناخودگاه یه لبخند میاد روی لبم :)
سلام رفقا من بعد مدت ها دلم هوای وبلاگ نویسی کرد و اومدم دیدم اینجا هنوز وبلاگم فعاله از این به بعد اینجا با هم  هستیم سعی میکنم هر روز پست بزارم.....
حتما بهم حرفاتون رو بفرستید دوست دارید تو وبلاگ چی بنویسیم منتظر نظراتتون هستم....
سلام علیکم
طاعاتتون قبول...
روز اول ماه، ساعت 9 صبح، یکی از رفقا تماس گرفت و گفت: "فلانی طاعاتت قبول..."
گفتم: "آخه هنوز که به جائی نخورده که طاعاتم قبول باشه(لبخند)"
بعد دیدم نفر دوم اومد و گفت: "میگم انگار ماه رمضون افتاد تو سرازیری!...تا عید چیزی نمونده(لبخند)"
خدایا ما در پناه خودت بگیر تا کچل نشدیم از دست اینا(لبخند)
ادامه مطلب
هر سال میگفتم  «happy new year». 
اما امسال می‌گویم  «happy new year».
هر سال، نو شدن سال برایم مهم بود و عامل خوشحالی...
اما امسال... امسال میخواهم فقط لبخند بزنم. نه به خاطر نو شدن سال، بلکه به خاطر اینکه زنده ام، نفس میکشم، حس میکنم، عشق می‌ورزم، دوست داشته می شوم، میرقصم و برای خودم خیال پردازی میکنم...
سال نو مبارک! 
منبع عکس

از یه پیام تبلیغاتی ِ دو روز پیش ؛ رسیدم به یه خاطره ی چند سال پیش .
یه برنامه ای بود که مورد علاقه ی من نبود و طبق تجربه های قبلی ترجیح
دادم نرم ؛ زنگ زد که بیا ؛ گفتم من علاقه مند نیستم . گفت" بیا ؛ به خاطر
من بیا و بلافاصله خندید و گفت  ولی از من نخواه که برنامه ی مورد علاقه ی
تو رو بیام . "
من رفتم ؛ اما خیلی چیزا رو هم همونجا گذاشتم و با خودم برنگردوندم . 
یه
وقتایی باید همینطوری عمل کنی . با لبخند بری و برگردی ولی لزوما همه چیز
رو با خ
بالاخره دیدمش. یک انیمیشن استرالیاییِ دوست داشتنی که برای سنین 15 سال به بالا خوبه! داستان انیمیشن راجع به نامه نگاری و  دوستی یک دختربچه هشت ساله استرالیایی با یک مرد چهل و چهار ساله آمریکاییه که هجده سال طول می کشه! انیمیشنی که دیالوگ های خوبی داره و خوب هم پرداخت شده؛ فقط اینکه دنبال یه انیمشن هیجان انگیز نباشید. این انیمیشن با شخصیت های خمیریش، داستانش رو به آرامی و در محیطی تا حدی تیره روایت می کنه!
چند تا دیالوگ:
تو هم ناکاملی، مثل من... ه
سوار ماشین که شدم فرهاد گفت میبینم صورتمو تو آینه :) 
یه نگاه به چشمام تو آینه ی ماشین کردم
به ابروهایی که تازه مرتب و رنگ شدن به چشمای سبز تیره ای که گوشه هاش چین های ریز داره به مژه هایی که به زور ریمل یکم دیده میشدن و به یاد میارم روزی رو همکلاسی دبیرستان داشت در مورد چشم های همه نظر میداد و رسید به من و گفت : ساده!
این ساده خیلی بود! خیلی هست!
هوا بارونی بود همه خوش اخلاق و خندون بودن به خاطر هوایی که من مطمئنم اگه بهشتی باشه باید دماش اینجوری ب
 
به نام خالق لبخند
خودتون فکر کنید که زیباترین لحظات زندگیتون داشته چه اتفاقی می افتاده
هرجوری که بوده یا هرجایی که بوده لبخند نمی زدید
اگه بوده سعی کنید اینجور لحظات رو بیشتر کنید
چرا وقتی با یه لبخند ساده میتونید شادتر باشید لبخند نمی‌زنید
یعنی این را هم می خواهید از خودتان دریغ کنید
تنها خواهش امشبم از تون اینه که همیشه لبخند بزنید
اگر لبخند بزنید در شرایط بد هم حالتون خوب میشه
پس نتیجه می گیریم که زیباترین لحظات زندگی وقتی اتفاق میفته
رمان رقص مرگدانلود رمان رقص مرگ اثر نگار مرادی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان رمان راجب آرزو دختری است که با نگاه به قاب عکس روی دیوار به خاطرات شانزده سالگی خود وقتی کنار پدر و مادرش حس خوشبخت ترین دختر دنیا را داشت …
 
خلاصه رمان رقص مرگ
بالاخره از تصویر خودم تو آینه دل کندم و از اتاق بیرون اومدم با دیدن پله ها به سرم زد روی نرده ها سوار شم و تا پایین یه سرسره بازی حسابی کنم اما چون اصلا حوصله ی غرغر
امروز آخرین امتحانم دادیم^^
ممممدررررسسسسمون تموم شد
خوب یکمی جو امروز بد بود چون احتمالا دوستامونو نمیبینیم
ولى توراھ برگشت با دوستم آیس پک خوردیم
خیلى خوش گذشت جاتون خالى^~^
اولین بار بود9صبح آیس پک میخوردم .تمام گلوم یخ زد
بالاخره تابستون شششششششششد

*امروز فک کردم دیدم3سال دیگه کنکور دارم @~@استرس گرفتم
**بگین تو وبم چی بزارم خوبه^^
***لبخند یادتون نرھ=)))
اصلاح طرح لبخند برای همگان حائز اهمیت می باشد چرا که زیبایی لبخند خواهد توانست زیبایی چهره فرد را تضمین نماید و برای زیبایی بخشیدن به دندان ها و لبخند خود راه های مختلفی پیش رو خواهید داشت که این راه ها در حالت کلی به دو نوع خانگی و کلینیکی دسته بندی می شوند. روش های کلینیکی سریعترین روش برای اصلاح کردن طرح لبخند خواهند بود.
 
اصلاح طرح لبخند
نیاز به زیبایی امروزه در همگان مشاهده می شود و یکی از مهمترین بخش های بدن که زیبایی آن می تواند سبب زی
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم یکم تو جمع بمونم
اینکه قبول کردم با بچه ها برم بیرون 
ده نفر بودیم 
اندازه دفعه های قبل حس اضافی بودن و تنهایی نداشتم و این دلیلش بختر شدن بچه ها نبود تغییرایی بود که یه ترم طول کشید تا کم کم تو وجودم شکلشون بدم درست شبیه سفالگری 
گاهی این حس انزواطلبی میومد سراغم اینکه دلم میخواست تنها باشم اما خب خوب باهاش کنار اومدم 
کنار ده نفر بودن اسون نیست 
و الان دایان داره میخونه تو گوشم ...
میدونم که میدونید همیشه حوالی تون پرسه میزنم...
و همین دور و ورا با ی اسم دیگه دارم مینویسم... نه ی جا...بلکه دو جا...(:
اما دیگه نمی بینیدم...نه برای اینکه شما آرووم شید..فقط برای اینکه خودم خیالم راحت بشه...که دوباره اتفاقی نیفته...
این وبلاگ پر شده از خاطره های بد که هر وقت بهش نگاه میکنم حالم از خودم بهم میخوره...
تا حالا شده حالتون از جایی بهم بخوره؟
اینجا آخرین جایی از زندگیم بود که حالم ازش بهم خورد...دیگه چیزی برام نمونده...
گاهی وقتا فکر میکنم خیل
عنوان گولتان نزند. نمی‌خواهم برایتان از یک قهرمان بگویم. می‌خواهم از یک گوشهٔ مسیر عشق خودم بگویم. امشب در میهمانی نشسته بودیم و یک‌نفر داشت با جملاتی از قبیل «رشته‌اش به درد هیچی نمی‌خوره» و «آخرش یه چیز مسخره انتخاب کرده» انتخاب مرا و یا شاید مرا تحقیر می‌کرد و من در سکوت فقط لبخند می‌زدم؛ لبخند می‌زدم چون به انتخاب خود و نادانی او ایمان داشتم، لبخند می‌زدم به اینکه مادر سعی می‌کرد از من دفاع کند و انگار خبر نداشت حرف آدم‌ها و نظرات
در محیط های مختلف افرادی هستند که همیشه با روی خوش و با لبخند با بقیه رفتار می کنند. اینکه ما عبوس باشیم مشکلی را حل نمی کند. ولی وقتی با روی باز با بقیه رفتار می کنیم، عملا تاثیر خوبی هم بر روی خودمان می گذارد. 
در این شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی با هم خوب باشیم و همدیگر را احترام بگذاریم. هر کسی مشکلاتی برای خودش دارد ولی بهتر است سعی نکنیم مشکلات خود را به بقیه منتقل کنیم. 
 
به یکدیگر لبخند بزنیم و با هم خوب باشیم
سلام سال تو مبارک ببخشید که دیر گفتم و بذارید پای درس خوندن واینا
* سال ۹۸ خیلی سال خوبی نبود شاید تعداد لبخند ها به ۸ نرسه ولی سعی خودمو میکنم که بکم
۱-هوا بوی بهشت میداد بزرگ ترین لذت دنیا از نظرم اون لحظه قدم زدن توی آون کوچه پس کوچه ها بود که بوی بهار نارنج میداد و با کسی که وقتی باهم میتوانم خودم باشم و حسابی درونم لبخند میزد
۲-پیدا کردن همین آدمی به عنوان دوست به موهوبت الهی بود و من یکی مثل خودمو پیدا کردم و آون لحظه خیلی خوب بود
۳-تو پانسی
اومدم اینجا چون امنیت ندارم 
کانالمو میخونه 
نمی‌خوام چیزی ازم بدونه ،من هندونه سربسته ام‌،هندونه در بسته‌ام 
بیرون این سبز قشنگ یه درون قرمز و سفید و زرده .پر از تخم 
نمیخوام کسی تخم هامو ببینه،بشمره،قرمزی‌ها و سفیدی ‌هامو ببینه 
حتی شوهرم ،مخصوصا شوهرم 
کانالم‌ خوند اومدم اینجا.وبلاگ قبلی رو شاید بدونه ،وبلاگ قبلی قبلی رو نمی دونه مطمئنم 
باید ایمیل جدید بسازم ،بازم بازم ،بازم 
اینطوری دوستی‌هام دووم ندارن 
ولی کسی نباید منو بلد
شاید مسئله یادگیریه. یاد گرفتن چیزای جدید. اینکه می‌تونم دو ساعت بی‌وقفه علوم‌فنون یا ریاضی بخونم و تست بزنم و خسته نشم، اما اقتصاد بعد از یه ربع خسته‌م می‌کنه. سر کلاس خوبه، همون وقتی که معلم داره درس می‌ده. اما بعد که می‌خوام بشینم بخونمشون، عزا می‌گیرم!
+یه جا نوشته بود: طاقت بیار، پاییز داره تموم می‌شه.
اول با خودم گفتم چه فرقی می‌کنه؟ پاییز با زمستون و تابستون چه فرقی داره وقتی که من همونم و شرایط همونه و همه‌چی همونه؟
اما آره، شاید
+ تا یه ربع پیش خواب بودم. از دیروز ظهر تا الان کلا رو هم رفته یک ساعت بیدار نبودم. هر دفعه هم بیدار شدم اومدم اینجا و وبلاگ، باز چشام رفت و خوابیدم :|
 
+ درد بدنم و همینطور معده ام خیلی بهتره، شایدم از مسکناست شایدم بهتر شده واقعا! ولی کلا گیج و بی حالم...
 
+ دیگه حتی به علوم پایه فکر هم نمیکنم. فقط پنج شنبه بشه برم آزمونو بدم و تمام! :| یعنی من مردم 90 تا از 200 تا رو نتونم جواب بدم؟! استرسی که به خاطر رویارویی با بچه ها دارم به خاطر خود آزمون ندارم...
 
+
به نام او...
روز های شلوغی هستن این روز ها.عقد متین و سفری که در پیش دارم و پیاده روی شبانه و بعضی بیرون رفتن های جزئی تقریبا وقتم رو پر کرده و خوشحالم.
میخوام فقط برم و ببینم و لذت ببرم.چیزی که شاید تو تابستون های اخیر نبود یا کم بود یا مقاومت میکردم ک نباشه.
از ۷ تیر که اومدم خونه تا امروز خیلی شده،ینی انگار خیلی بیشتر از سه هفته طول کشیده...
دلم خیلی ؛ چیز های رمانتیک و قشنگ میخواد!
دلم املت رو اتیش با چایی ذغالی میخواد!دلم هوای خنک پائیز رو میخوا
حدودا سه ماهی میشه که برای تحصیل از ایران اومدم بیرون. دیروز داشتم مطالب قدیمی تر وبلاگمو میخوندم و واقعا از این پروسه ی سختی که طی کردم به شگفت اومدم.. اگه بخوام مسیرمو بعد از تموم شدن کارشناسی توصیف کنم ، باید بگم اول کار اعتماد بنفس پایینی داشتم و همین باعث شد سرکاری برم که مناسب من از هر نظر نبود و در نهایت پس از شکست های متعدد ، شروع کردم به شناختن خودم ، اینکه چه محیطی برام مناسبه ، اینکه چی از زندگیم میخوام و بعدش با خوندن کتابای محتلف رو
این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.
بگذریم می‌دونم ح می
سخنگوی سازمان انرژی اتمی:
تلقی ما این است که روس‌ها به خاطر تمدید نشدن معافیت‌های آمریکا از فردو کنار نمی‌کشند کمااینکه نیروگاه ۲ و ۳ بوشهر را در دست اقدام دارند.
ما می‌توانیم حتی بدون روس‌ها به لحاظ فنی در رابطه با تولید ایزوتوپ‌های پایدار کار را ادامه دهیم. البته به لحاظ سیاسی اگر روس‌ها کنار ما باشند حتما بهتر است.
دوشنبه ، ۱۸ آذر ۹۸@IrNews_24
[عکس 640×427]
مشاهده مطلب در کانال
با این که امروز حالم بهتر بود اما هیچ جوره دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت! من به شدت به انرژی مثبت و منفی اعتقاد دارم و متاسفانه انرژی های منفی این چند روز بیماری توی اتاقم گیر کرده بودن و نا خودآگاه خودم اجازه نمی دادم که بیرون برن!
یه ساعت پیش یه نگاه به خودم و اتاقم انداختم و حالم بهم خورد!چقدر عوض شدم! یه بسم الله گفتم و بلند شدم! تمام دستمال کاغذی ها و کاغذ پاره های کف اتاقم رو جمع کردم ! ملافه مو انداختم تو سبد لباسشویی و پتو هام رو تا کردم گذا
آسمان شلاق اش را بر تن خشکیده زمین زد. بخاطر صدا و نور رعد و برق از خواب پریدم. نگاهی به پنجره کردم وحشت آور بود، قطره های باران یکی پس از دیگری فرود می آمدن. فقط می دانم دویدم و سطل را برداشتم و به دویدنم ادامه دادم. به گل رز آبی رسیدم. سطل را بر رویش قرار دادم. دلم کمی آرام گرفت ولی باران اتمامی نداشت. برادرم متوجه ام شد با اوقات تلخی آمد، مرا بلند کرد و به خانه برد. پدر گفت: باران، آغاز زندگی. من در دلم گفتم: باران، جنایتکار همیشگی. قطره های رها شد
تفریحات، موضوعی بسیار مهم و اساسی است. خیلی ها هستند که ممکن است آن را جدی نگیرند و فکر کنند که زندگی خشک و بی‌انعطاف و بی‌لبخند، می‌تواند زندگی موفقی باشد، اما چنین نیست. اگر در زندگی تفریح سالم و لبخند طبیعی که ناشی از نشاط است نباشد، زندگی برخود انسان و اطرافیانش، جهنم خواهد شد.
۱۳71/10/1- رهبر انقلاب
یک سال از زمانی که جنگ شروع شد می‌گذرد. دیگر خانه‌‌ای باقی نمانده؛ جای امنی هم. باورم نمی‌شود که دنیایمان به همین سادگی درحال نابودی باشد؛ بدست خود مایی که عاشقش بودیم! صداهای انفجار هرازگاهی از دور و نزدیک به گوش می‌رسند...
کوله‌‌ام را برمی‌دارم و راه می‌افتم. حین عبور از ویرانه‌ها به سمتی نامعلوم، به این فکر می‌کنم که انسان بالاخره زهر خود را ریخت؛ آنهمه شعار دوستی و برادری نتوانست خوی تاریک نوع بشر را مهار کند؛ و بالاخره این گون
دوره روان شناسی من هم کم کم تموم شد
جلساتم کمتر شده و نسبت به گذشته خودم خیلی بهتر شدم
حتی نسبت به اطرافیانم...
البته هنوز جای کار دارم اما خب میتونم بگم سلامت روانی هم مهمه همونطور که سلامت جسمی مهمه
هنوز هم غمگین میشم. هنوز هم نسبت به خودم اعتماد به نفس ندارم. هنوز هم حس تنهایی گلومو چنگ میندازه ولی باهاشون کنار اومدم...
...............................................
بچه ها شده بی حوصله باشید؟ به همه چیز؟ حتی خودتون؟
شده سرد بشید؟
 
ریختن آب جوش روی پودر نسکافه؛ بلند شدن بخار محو آب؛ شنیدن صدای زنگ تلفن؛ برگشتن به اتاق؛ دیدن عکس پسر بچه‌ای سه ساله روی صفحه‌ی موبایل؛ تعجب کردن؛ کشیدن آیکون سبز رنگ به سمت راست صفحه؛ شنیدن صدای آن طرف خط؛ «یکم پیش یادم رفت بهت بگم که ...»؛ لبخند؛ لبخند؛ لبخند؛ خداحافظی کردن.
چرخه‌ی «بودن».
رمان لبخند خورشید
دانلود رمان لبخند خورشید اثر عاطفه منجزی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
مهتاب خبرنگار است، ولی عواطف بسیار زیاد و انسان دوستانه اش او را همیشه درگیر کمک به افراد نیازمند کرده است.به همین دلیل برای کمک به زینب و فرزند خردسالش که به شدت مورد آزار و اذیت شوهرش قرار دارند، سیاوش با سماجت آریا زند که یک وکیل زبده ولی مخالف با زنان است را وادار می کند که از او دفاع کند و برای نجات زینب قرار می
واقعا فکر می‌کردم وقتی بالاخره بتونم بعد از این همه وقت لپ‌تاپ بخرم، تو کانالم درموردش می‌نویسم، ولی بازم نشد. خب بالاخره لپ‌تاپ محبوبمو خریدم! یکشنبه می‌رسه دستم... به امید این که کتاب‌های بیشتر و بهتری برای ترجمه بهم سپرده بشه و با همین لپ‌تاپ کاراشونو پیش ببرم.
اون روز هم یه روز عادی مثل بقیه ی روزا بود، مثل همیشه آدمی نبودم که با دونستن این که تمام امتحانا داغون بوده،یاشنیدن این که فلانیا پشت سرت حرف میزنن، یا دیدن اونی که میخوای نبینیش، یا حس این که طرفت خودش و برات گرفته یا هرچی، به هم بریزم و قابل شکستن باشم و مثل همیشه فارغ و آسوده بودم.حتی فکرش رو هم نمیکردم و نمیکنم که تونستم با یه جمله‌ی بی‌ربط انقدر بغض کنم، انقدر فرو بریزم و انقدر به نوعی عقده گشایی برسم. عقده گشایی از دردایی که گویا توم تل
سلام دوستان.
صبح آخر هفته تون بخیر.
اومدم بگم من حالم خوبه نگران نباشین.مهمونی یکشنبه و اومدن غزاله هم به خوبی برگزار شد.
امروز میخواستم بنویسم اما از دیشب یکساعت و نیم خوابیدم فقط.
سرم درد میکنه و چشمام باز نمیمونه اصلا...ببخشید.
فقط اومدم خبر بدم که نگران نمونین.انشاالله شنبه یه پست طولانی از انچه که گذشت این هفته مینویسم.
صبح بعد از کلاسم رفتم کتابخونه کنار خوابگاه عضو شدم ...جای خوبیه برای این که تمرکز کنم و با تو خیال اروم به کارام برسم.نیم ساعت از بسته شدن کتابخونه تو صبح مونده بود...
یه چرخی بین کتابا زدم و کلی خاطره برام زنده شد از وقتایی که خیلیاشو میخودندم
وسطاش بود که یه لحظه رفتم تو فکر ..... فکر این که چرا صدام موقع جواب دادن به مرد کتابدار میلرزید...چرا هیچ تمرکزی واسه جواب دادن به سوالاش نداشتم
یاد حرف دکتر افتادم که میگفت با اضطراب حرفم میزنی ... تو صدات ا
امسال کلا سال دمغی بود؛ نه فقط واسه من نق‌نقو و افسرده، که واسه اکثریت آدمای ساکن این نقطه از جهان. اصلا از همون اولش با سیلاب شروع شد و تا الان هم داره با کرونا تموم میشه. (البته اگه خدا به همین رضایت بده و توی این دو هفته آس جدید رو نکنه) ولی راستش امسال یکی از معدود سالایی بود که از معدل کلش راضی بودم. انگار حق با فرزاد بود که می‌گفت: «از یه چیز تو خیلی خوشم میاد، وقتایی که همه به گا رفتن، تو عین خیالتم نیست. خونسرد و ملو به زندگیت ادامه می‌دی.
کتاب هاجر در انتظاراین بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)نویسنده: سعید عاکفانتشارات ملک اعظم
معرفی:
تا حالا شده؟بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی “آدم” اگه “چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!
بریده کتاب:
قرا
اومدم اصفهان.
دلم برا شهرم تنگ شده بود. مخصوصا آدماش .
البته اینبار با اوتوبوس اومدم و نه با ماشین خودم.
دومین باری بود که با خانومم با اتوبوس سفر میکردم.
اولین بار تقریبا اوایل دوران عقدمون بود.
یادمه اوندفعه هم مثل اینبار صندلیش خراب بود و کمرش درد گرفت. شرایط هم طوری بود که نشد صندلیمون رو با هم عوض کنیم.
ماشین خودمون درسته که کوچیکه و توی سربالاییها کم میاره و کولر نداره و سر و صدا خیلی داره و صندلیهاش راحت نیست و مدام خراب میشه و .... ولی با ه
فکر نمی‌کردیم بعد از ۸سال حتی برایش آشنا باشیم.
نه من، و نه دوست همراهم که قرار نمایشگاه گل بوستان گفت و گو را گذاشتیم تا معلم قدیمی‌مان را غافلگیر کنیم،
جشن روز معلم به سبک دانشجویی!
معلمی را کنار گذاشته و گلخانه بزرگی در اطراف کرج دارد، پر از کاکتوس‌هایی که به خوبی به خلق و خویشان آشناست، مثل خلق و خوی شاگردهای آن دوران.
هنوز هم از یادآوری اینکه با دیدنمان، در صدم ثانیه های ابتدایی ابروهایش بالا رفت، لبخند عمیقی زد و مخاطب صحبتش را فراموش
در شرف یک تغییر بزرگم و این به حد کافی ترسناکه. برای من. اما همونطوری که اولین موجای مهاجرت از مهر پارسال بهم رسیده و زندگیم رو زیر و رو کرده میدونم کهه ما بقی هم احتمالا موج های سهمناک تریه. اما! چکار می خوام بکنم؟ این ی تجربه ی جالب بود تا بفهمم که اگه بخوای ناراحت بمونی خواهی موند و بالاخره باید رهاش کنی. احتمالا اگه آگاه باشم به اتفاقی که قرره بیفته مشکلات کمتری خواهم داشت. مثلا حجم دلتنگی و حجم استقلال و غیره... همه اش یک دفعه بیاد سراغم. اما
سلام! قول داده بودم بیام و براتون تعریف کنم
من دیر به دیر با لپ تاپ به نت وصل میشم به خاطر همین دیر شد
خلاصه کلام اینکه من دو ماه  رفتم یه جا سرکار
به حدی من برا اونجا کار میکردم که وقت نمیکردم ابروهامو اصلاح کنم و ی ماه با ابروهای پر و پشمالو میرفتم سرکار
بعدش که حقوقم رو دادن و دیدم خیلی کمه استعفا دادم و اومدم 
دوران بس تلخ و گوهی بود...
.........
خب شما تابستون چی کار کردید؟
تا حالا سه نفری من و خواهرم و بابام جایی نرفته بودیم.من هیچ وقت از شاگرد نشستن(صندلی کنار راننده) خوشم نیومده به خاطر همین رفتم عقب.مامانم یه بالش و پتو برام گذاشته.همه وسایلمو جا گیر می کنم و بعد مانتومو به گیره کنار دستگیره بالای پنجره آویزون می کنم..در موقعیتی نیستم که زاحت بگیرم بخوابم ولی خب دراز می کشم..گوشم رو که رو بالش میذارم صداها رو واضح تر میشنوم .. صداها آزار دهنده تر میشن ولی حواسم میره پی فکرهای تو سرم ..پی بغل کردن و ماچ های محکم ا
یه روزایی بود
که ساعتها به دیوار روبروم خیره میشدم و متوجه گذر زمان نمیشدم به خودم میومدم میدیدم چند ساعت گذشته و آدمی که روبروم نشسته بود نیست و من اصلا متوجه نشدم  یه چیزایی حس میکردم ولی نمیفهمیدم اون حسه چیه؟ میرفتم بیرون برمیگشتم میدیدم اع؟ صبح شده؟ کی؟ همین الان ظهر بود میدیدم بقیه کنار سفره هستن میگفتن بیا صبونه بخور مینشستم سعی میکردم عادی جلوه کنم که بقیه ناراحت نشن بعد مثلا مامان میگفت دیشب خیلی صدات کردم بیای شام ولی نیومدی میفه
برای زیبا و گیراتر شدن لبخند که برخی به اصطلاح به آن لبخند هالیوودی می گویند می توانید به دندانپزشک مراجعه کنید تا برای شما اصلاح طرح لبخند انجام دهد.
در اصلاح طرح لبخند تمامی معایب دندان ها و لثه ها برطرف می شود.
روش های گوناگونی برای اصلاح طرح لبخند وجود دارد که در زیر به آنها اشاره می کنیم.
لامینیت سرامیکی 
کامپوزیت 
لیفت لثه 
روکش دندان 
ارتودنسی 
بلیچینگ یا سفید کردن دندان ها 

شما می توانید هر کدام از این روش ها را انتخاب کنید اما بهتر
قدم زنان از بین مردم میگذرم، اما نمیبینمشون، خیابونا و کوچه ها رو آروم جلو میرم، پر از مردمی که با عجله یا آروم هر کدوم یه سمت میرن، از کنار مغازه های شلوغ رد میشم، دلم بی قراره[کوچه خلوته، دیوارا خاکی ن، آسمون آبیه و خورشید درست وسط آسمونه اما گرم نیست، بوی خاک بارون خورده میاد، صدای قدم هام رو میشنوم، آروم آروم قدم برمیدارم، دلم بی قراره]پیچ رو که رد میکنم ورودی حرم پیدا میشه، پرده های ورودی خواهران و برادران، مرمر های کف صحن جامع رو میبینم
آخ که چقدر دلم می‌خواد به اینایی که کمتر از چند ثانیه توی خیابون، تاکسی، مترو و... باهاشون چشم‌توچشم می‌شی، و می‌بینی که اخم کردن و اعصاب ندارن، لبخند بزنی... و لبخندت باعث شه حالِ اون روزشون خوب شه و تا آخر روز به لبخندِ تو فکر کنن.
سلام
گاهی اوقات آدم باید به خودش انرژی بده.  انرژی مثبت.
منم اومدم اینجا تا به خودم انرژی بدم.  چونکه فردا تولدمه.  مثل همیشه یک دوست خیلی خوب دارم که یک روز زودتر ساعت 8 صبح تولدم را تبریک گفت. واقعاً شگفت زده شدم.  حتی خودم هم به یاد تولدم نبودم. 
اصلاً فکر نمی کردم، امروز کسی باشه و تولدم را تبریک بگه. 
می دونید من 27 اسفند به دنیا اومدم.  یعنی اصلا قرار نبود در این روز به دنیا بیام. نمی دونم چرا در دیدن این دنیا عجله کردم و 12 روز زودتر به دنیا
دیوان شمس را گذاشته بود توی دست هایم، زل زده بود به چشم هایم، با لبخند برایم از مولوی خوانده بود.سرم را انداخته بودم پایین، خواندش که تمام شده بود، لبخند هول هولکی تحویلش داده بودم، چند تا ده تومنی گذاشته بودم روی میز؛ دیوان را بغل زده بودم و پا تند کرده بودم.
تا خانه یک ریز غر زده بودم به جانم که مثلا چه می شد ؟ سرم را بلند میکردم؛ زل میزدم توی چشم هایش.لبخند میزدم.قشنگ به خواندنش گوش میدادم.من هم برایش میخواندم.حرف میزدم.تعریف و تمجید میکردم.
خب من فقظ اومدم سریع بگم که چه کتابایی خوندم. اولیش درک یک پایان بود. که خیلی چیزای فلسفی داشت و خوشم اومد از این. اما داستاتش بد نبود. اگه بخوام بگم چی یاد گرفتم فکر کنم فقط قضاوت نکردن رو البته به اضافه اینکه اون چیزای فلسفی قشنگ بپد همونطور که گفنم.  
دیگه الان النور و پارک رو دارم مبخونم. با گوشی سونی اومدم الان. دیگع سخته تایپ باهاش :دی.  
به نام خدا
مشغول کار داخل خونه ای بودیم که آب تا سقفش رسیده بود و الان توی حیاطش پر از گِل بود...بعد از چند ساعت کار خسته شده بودیم که گفتن یه گروه کوه نورد از تهران اومدن، الان میان کمک شما؛ و این شاید جالب ترین صحنه ای بود که قبل از سفر تصورش رو نکرده بودم...چهار مرد و یک زن... با لباس هایی که بیشتر به لباس مهمونی و تفریح می خورد تا لباس کار! 
اما با همان لباس ها بیل برداشتند و مشغول شدند...حتی خانم همراه شون هم شروع کرد به بیل زدن!
یکی از مردها که دی
یادت هست آن روزها چه صفایی داشت؟! یادم هست من و تو با بچه ها می نشستیم لب حوض. ماهی های قرمز پوش می رقصیدند و ما کف می زدیم؛ هی، چه روزهایی بود! یکی گرگ می شد همه گوسفند؛ خوبی ها دیده می شد و بدیها هم اگر بود آن را در بقچه ی خاطرات محو می کردیم. دور حیاط می چرخیدیم، می پریدیم، پرواز می کردیم در آسمان بچگی. آنوقت که از حرکت فارغ می شدیم یکی داد می زد:((بچه ها، بیاین گل یا پوچ.)) ما همه عاشق گل بودیم، بوی خوش آن که به ما می رسید، قطاری می نشستیم تا گل کاغذ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها