نتایج جستجو برای عبارت :

ممنون بابت همه خاطره های خوبی که برام ساختید(:

از وقتی مادر شدم، فکر میکنم تولد هر کسی رو باید به مادرش تبریک گفت و سال‌روز مادر شدنش رو جشن گرفت.
مامان گلم ممنون که ۲۵ سال پیش، منو به دنیا آوردی، ممنون بابت همه‌ی زحمات بی منتت و ممنون بابت عشق بی حد و اندازه ات... امروز بیشتر از قبل میفهممت، بیشتر از قبل، دوستت دارم :)
 
+ امیدوارم ۲۶ سالگی به اندازه ۲۵ سالگی، شیرین و هیجان انگیز باشه :)
سلام به همه
ببخشید که یه مدت طولانی نبودم ...
یه سری مشکلات ... مسائل و ... دست به دست هم دادن که یه مدت نتونم خدمتتون برسم ...
بابت سر زدن به وبسایت هاتون هم شرمنده ام ... قول میدم بهتون سر میزنم ...
غرض از مزاحمت این بود که میخواستم یه وبسایت آموزشی رایگان خیلی خوب رو بهتون معرفی کنم.
یه سری آموزش های رایگان ... ویدیویی و هم چنین کیفیت آموزشی خوب
 
حتما یه سری به وبسایت آموزش 365 بزنید ...
 
پ.ن: راستی بابت لطفتون ممنون تقریبا از مهندس شدنم ( فارغ التحصیلی) ح
از وقتی مادر شدم، فکر می‌کنم تولد هر کسی رو باید به مادرش تبریک گفت و سال‌روز مادر شدنش رو جشن گرفت: مامان گلم ممنون که ۲۵ سال پیش، منو به دنیا آوردی، ممنون بابت همه‌ی زحمات بی منتت و ممنون بابت عشق بی حد و اندازه ات... امروز بیشتر از قبل میفهممت، بیشتر از قبل، دوستت دارم :) بازنشر از roozayerangi
پ.ن: با توجه به اینکه آقایون همیشه درمورد انتخاب هدیه ذهنشون قفل میکنه، هدیه روز زن پیشنهاد بدهید(از 100 تومن تا 3 م تومن به قدر وسع دوستان)
پ.ن: روز مادر مبارک
یک دیوار مهربانی کاش راه اندازی میشد که هرکسی احوالش  بهتره بزاره روی دیوار ...
اونوقت اگه دل گرفته ای از کنار دیوار مهربانی رد میشد میتونست یکم از اون حال خوب رو برداره .
اینجوری اسراف هم نمیشد .
حال دل همه به یک اندازه خوب بود.
- من حالم خوبه 
اضافه ی خوبی حالمو گذاشتم رو دیوار مهربانی 
هرکی پیداش کرد برداره :))
- این مدت نبودم ولی به یادتون بودم ممنون از پیام هایی که برام گذاشته بودین 
ممنون اشنا خانوم ممنون گلشید خانوم.
خدایا بابت این روزا ازت ممنونم و خیلییییی دوستت دارم
اینکه مامان گذاشت شب یلدا بعد از سرکار برم خونه ی حورا اینا و شب یلدا باهم باشیم و شب هم خونه شون بمونم و باهم کلیییی بهمون خوش بگذره و صبح باهم بیدار شیم و باهم بدویم و بریم سرکار و تا پنج عصر بازم باهم باشیم
خدایا ازت ممنونم
ماشاالله لاقوه الا باالله العلی العظیم
چشم نخوره دوستی مون
 
خدایا ازت ممنونم
اشکالی نداره اگر امروز به آزمون تعیین سطح زبان نرسیدیم
عوضش تو هوامونو داری
ازت ممنونم
بچه ها امروز برام یک روز پر از خاطره بود!صبح یک آهنگ گوش کردم که وقتی شنیدم که زندگی برام پر از خوشی های بچگی بود. بعدم مهمونایی برامون اومد که مربوط به همون آهنگن:)
این آهنگ برام پر از خاطرات بچگی من و خواهرم و اون ۳ تا پسرن که الان بزررگ شدن، همونطور که منو خواهرم بزرگ شدیم.
یادمه ما چهارتا(داداش کوچیکه کوچیک بود و زیاد با ما نبود) تا پیش هم می‌رسیدیم، بالشت بود که به هم میزدیم و خونه رو روی سر هم خراب می‌کردیم‌. کم پیش میومد که مثل آدمیزاد پای
خدایا شکرت بابت خواب ارومم...
خدایا شکرت بابت مهربونی صاحبخونه...
خدایا شکرت که توی سرمای افتابی عصر پاییز قدم زدم و نوک دماغم قرمز شد...
خدایا شکرت که الهه خانوم کلی در مورد تاریخ نیویورک برام حرف زد...در مورد تربیت بچه توی قلب امریکا...
خدایا شکرت که غرب نیویورک و زیبایی هاش رو دیدم...
خدایا شکرت بابت دین اون کلیسای خیلییی قشنگ...
خدایا شکرت بابت قدم زدن توی شب پاییزی و راک فلر...
خدایا شکرت که کلی میوه خریدم....
خدایا شکرت که اتاق کوچیکم گرمه...
 
برای اولین بار در زندگیم برای خونه ی بابام رفتم نونوایی:)))
یاد اون خاطره مشهورم افتاده بودم معلوم نبود کدوم از شاطر ها همون آدم نا متعادلی بود که اون خاطره رو برام درست کرد! جا داشت پیداش میکردم پخخخخخخ کنم بهش، اما خب نمیشد!!!!
بسم الله الرحمن الرحیمخدایا ببخشید اگر هعی پشت هم گند میزنم و مثل آدم های دست و پا چلفتی خراب کاری می کنم. خداییش یک جاهایی می مانم که دعا کنم خراب کاری ام، خراب کاری حساب نشود. :| می دانی که از چه چیز حرف می زنم. از آن وقت هایی که کار خیط شده و من مرددم بین دعا کردن و از تو خجالت کشیدن و دعا نکردن و از استرس تا مرز جان دادن رفتن.خدایا ممنون که بدون این که به رویم بیاوری به حرف هایم گوش می دهی. ممنون که حتی وقتی خیلی اوضاع خراب است و رویم نمی شود مستق
امروز روزِ سبک کردن سیستم از هر چیز اضافی بود، عکس، فیلم، برنامه و آهنگ! همین طور که به عکس ها نگاه می کردم، یا با دکمه Delete جواب رد به سینه اونها می زدم و یا با دکمه سمت راست می رفتم سراغ عکس بعدی! یه سری از تصاویر، تصاویری بودن که به هر نحوی سال های گذشته ازشون خاطره داشتم، حالا یا تصویر زمینه بودن، یا کسی برام فرستاده بود و یا روایتگر یه خاطره بود و یا حتّی تصاویر شخصی بود که دیگه نیازی به بودن اونها احساس نمی کردم و اون جذّابیت سال های قبل رو ب
آشنایی با سحر قشنگترین اتفاق زندگیم بود. آرامشی که این روزها نصیبم شده ، حس عشق و دوست داشتن بی منت .... بی توقع بودن ... بخشیدن و رها شدن.‌. همه و همه با راهنماییهای سحر عزیزم در من پدیدار شد . خوشحالم بابت تک تک نشانه ها . خوشحالم بابت معجزاتی که من میدونم و همین برام کافیه . 
خدایا یادته هر بار خواستم باهات حرف بزنم شدم شبان؟ یادته بعضیا میگفتن خدا رو خداگونه صدا کن؟ آقا ما شبان گونه صدا کردیم و همش گفتم خدای من باظرفیته واسه من کلاس نمیذاره و مش
اگر در مورد رمان هایی که از این وبلاگ دانلود کرده و می خونیدشون،نظر بذارید و همچنین لایک و دیسلایک کنید،خیلی ممنون میشیم.این کار باعث میشه تا افراد بیشتر دیگه ای ، این رمان ها رو بخونن.پس اگر می تونید این کار رو بکنید،لطفا این کمک رو به ما بکنید.
ممنون.
میدونم که میدونید همیشه حوالی تون پرسه میزنم...
و همین دور و ورا با ی اسم دیگه دارم مینویسم... نه ی جا...بلکه دو جا...(:
اما دیگه نمی بینیدم...نه برای اینکه شما آرووم شید..فقط برای اینکه خودم خیالم راحت بشه...که دوباره اتفاقی نیفته...
این وبلاگ پر شده از خاطره های بد که هر وقت بهش نگاه میکنم حالم از خودم بهم میخوره...
تا حالا شده حالتون از جایی بهم بخوره؟
اینجا آخرین جایی از زندگیم بود که حالم ازش بهم خورد...دیگه چیزی برام نمونده...
گاهی وقتا فکر میکنم خیل
یکی که خیلی برام عزیزه گفته بود:هیچ وقت نفهمیدم چقدر دوستم داره...خواستم بهت بگم..رفیق این تویی که دوست دارم هامو نمیبینی...که ندیدی تمام این مدت دست و پا زدنام به خاطر وجود همچون تو هایی بود... من آدم ضعیفی ام...اونقدر ضعیف که حتی نیومدم توی وبلاگت تا اینو بهت بگم...از ترس حرفت بعد این...اومدم اینجا نشستم و بدون هیچ دلهره ای زل زدم به ساعت های باقی مونده تا حذف شدن چیزی که ی روزی عزیز دردونم بوده...
(ایمیلت رو دارم رفیق...گه گاهی منتظرم باش...)
رفتنم شده
اصلا یادم نبود آخرین باری که اومدم اینجا کی بوده 
الان که تاریخش رو دیدم یاد اون روزهای پرالتهاب دوباره برام زنده شد
خداروشکر که تموم شدن و با خوبی تموم شدن 
مادرم جراحی شدن و حالشون خوبه ممنون از همه که نگران بودن 
براتون دعا میکنم هیچ وقت شرایطی که من تجربه کردم رو تجربه نکنین 
برام دعا کنین هیچوقت دوباره چنین شرایطی رو تجربه نکنم
ممنونم از همگی 
میشه به عنوان یادگاری ، یه جمله (یا حتی بیشتر) برام بنویسی؟مثلا دوست دارم مهمترین درس و تجربه ای که توی زندگیت به دست آوردی رو واسم بنویسی
یا یه خاطره ی قشنگ
یا حتی پیشنهاد ، انتقاد  یا نصیحت
فقط دلم میخواد پس از مدتها یه حس و حال خوب توی یکی از پستهام توسط شماها برام ثبت شه
پیشاپیش مرسی:)
خیلی ممنون انقد آسون منو داغون کردیواسه احساسی که داشتم دلمو خون کردیتو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چیمنو به محبت دو روزه مهمون کردیهمه عالم می دونستن که بری میمیرماما رفتی و همه عالمو حیرون کردیخیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرمخیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرممن حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوابا همین سر به هواییت منو ویرون کردیمن که با نگاه شیرین تو فرهاد شدممگه این کافی نبود که منو مجنون کردی؟همه عالم می دونستن که بری میمی
واسه همه زنگ زدنات مرسی از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود اهنگ واسه همه زنگ زدنات مرسی بیا قرش بده سکسی واسه همه کادوهات
Gentleman Lyrics هی وقتشه بدی لب روی baby اول اول بگیر کمر و هی قر بیا بیا قرش بده سکسی واسه همه زنگوله زدنات ممنون واسه همه. بیا بیا قرش بده واسه همه زنگوله زدنات ممنون واسه همه پیگیریات ممنون واسه همه ی کادوهات ممنون آه بدن و ببین جوون اب خودتو بلرزون اب همه میگن ساسی پاشو همه.
ادامه مطلب
فردا جشن فارغ التحصیلی مان برگزار میشود و من هم خوشحالم و هم ناراحت...خوشحال بابت تمام کردن یه مرحله از زندگی و ناراحت بابت تمام شدن دوران هر چند سخت اما شیرین دانشجویی...
امروز و دیروز با جبرانی رفتنم کاراموزی م هم تمام شد...و عملا تنها پروسه اداری فارغ التحصیلی باقی مانده...
و دل کندن از این همه دوست...از این همه خاطره عجیب سخت است...
فردا روز شاد و غمگینی ست برای من...
سلام دوست عزیز
لازم میدونم در مورد این نظرتون چند نکته بگم
اول این که ممنون از اینکه نظر دادید و خیلی برام خوشایند بود
دوم اینکه بنده در این مدت به واسطه شغلم اینترنت داشتم ولی اجازه استفاده شخصی نداشتم و البته نمیخواستم استفاده کنم
سوم اینکه بله ، بعضی وقتا ادم به خود میاد و میفهمه که کم کاری رخ داده ولی طرف صحبت من کسی یا کسایی هست که اونام باید یه قدم بردارند تا من و امثال من احساس راحتی کنیم
چهارم اینکه الکی یهوویی زیاد هست غیر الکی و همیش
دفترچه یادداشت گوشی من شلوغ‌ترین بخش گوشیمه. هرچیزی رو که به ذهن و دلم
میاد، سریع اونجا می‌نویسمش. خوابم نمی‌بره و یادداشت‌هام رو مرور می‌کنم‌.
کلی خاطره برام زنده شد. تو یکی از یادداشت‌هام نوشته‌م: 《بعضی آدم‌ها شکل
انسان‌شده‌ی دردند.... تصور کن... دردی که می‌خندد....》...حالا هرچی فکر می‌کنم یادم نمیاد با دیدن کی یا چی این رو نوشتم....کی برام شکل انسان‌شده‌ی درد بوده؟نکنه خودم؟
یه شامپویی دارم که بوش برام خاطره‌انگیزه اگرچه هر تلاشی کردم نتونستم معین کنم که مربوط به چه خاطره‌ای هست. اونچه ازش در ذهنم ثبت شده یه حال خوب عاشقانه هست و خب همین کافیه که هربار احساس فقدان کردم رفتم و این شامپو رو به موهام زدم و حالم خوش شد.
یه چیزهایی واقعی نیست مربوط به بازنماییه و خدا میدونه چقدر عوامل در این بازنمایی دخیلند. انگار کن داستان زندگی خودت رو بنویسی.
اون دختر سال پایینی بود اومد جزوه رو گرفت؟گف دوهفته ایی میارم بعد دیگه پیداش نشد...البته که پیداش میشد صاف صاف گستاخانه توی چشمام نگاه میکرد
چیزخانم الان پیام داده مرسی بابت جزوت برات میارمش فردا هستی؟؟؟
بهش گفتم ممنون میشم بندازیش سطل اشغال البته اگه بعد6ماه هنوز باهاش کار داری باشه:)لطفا هم دیگه بابت جزوه پیام نده
لحنم؟به خودم مربوطه
امروز بحث این بود که شخصیت کیا ضعیف و وابسته و ایناست و فهمیدم من هر چیزی که هستم با همه‌ی ضعف‌ها و این‌ها شخصیت قوی‌ای دارم. نسبت به دختر بودنم. سینگل بودنم. ۲۲ ساله بودنم. حتی نسبت به اینا هم نه. کلا. همیشه خودمم. با اینکه حرف بقیه برام مهمه ولی بخاطر بقیه خودم رو عوض نمیکنم بلکه بقیه‌ای پیدا میکنم کنارشون آرامشم بیشتر باشه و این برام خیلی ارزش داره. کلی مچکرم خدا بابت این. و کلی مچکرم از مامان بابا و امیررضا بابت این که یه طوری باهام برخورد
یه وامی می‌خوام بگیرم...
مشکل ضامن دارم... 
البته مسئول تسهیلات بانک هم به شدت داره اذیت می‌کنه و بهونه الکی میاره...
واقعا امیدوارم خدا ازش نگذره... ان‌شاالله که کرونا بگیره... شاید یکی دیگه جاش بیاد که یه ذره دین و ایمان داشته باشه و اینقد اذیت نکنه...
چند ماهه پیگیر این وام هستم...
چند کیلو وزن کم کردم...
دیگه انرژی برام نمونده...
لطفا اگه میشه برام دعا کنید...
ممنون
خدایا هر کسی، هر حاجتی که داره، لطفا حاجتش رو برآورده به خیر کن... الهی آمین
خب من امروز اسامی رو لیست بندی کردم.دوباره قراره از اول استارت بزنیم و فکر میکنم انقدر این کارو کردیم که هیچ عذاب وجدان یا چیزی نداشته باشیم‍♀️ ی وقتایی با صفر نفر استارت زدیم و این بار با 14نفر.شاید ی سری از کسایی که دوست داشتم توی این لیست نیستن(: ولی خب دلم نیومد ازشون خدافظی نکنم. بابت تک تک محبت هایی که در حقمون کردید. بابت خوندن حتی یک کلمه از نوشته هامون. بابت دوست داشتنمون.بابت لبخندایی که با بودناتون بهمون بخشیدید.ممنون بابت درسایی ک
من و أین آرامشی که مهمون خونه ام شده انصافا چقدر غریبه ایم ، به طرز عجیبی ارومم و لبخند میزنم :)
من راه خودم رو میرم، هر اتفاقی که بیفته ناامید نخواهم شد، نتیجه من الان نیست و خدایی که به شدت کافی‌ست:)
ممنون از همه شما بابت این حس خوب و دعای خیرتو

پ.ن: سلطان نگران های دنیا فقط گلاب که با چشم نیمه باز میگه: رفتی و اومدی ؟؟
پیش‌نویس: این یک نامه‌ی سرگشاده است
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى؟قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى
خدا فقط پرسید: " آن چیست در دست تو ؟ "موسی گفت: " این عصای من است بر آن تکیه می‌دهم و با آن براى گوسفندان‌م برگ مى‌تکانم و کارهاى دیگرى هم از آن برمی‌آید... "...همیشه به این آیه که می‌رسم، از خودم می‌پرسم چرا جناب موسی در جواب خدای مهربان یک کلمه ن
دارم از اون پاستیل‌هایی می‌خورم که اون روز جلو زیرج‌ نخوردم:) نیوشا و دوستش از دم دکه پشتی اومدن پیشم و نیوشا بهم سلام کرد. دوستش پاستیل رو بهم تعارف کرد و گفتم ممنون نمی‌خورم. یهو نیوشا پاستیل‌ها رو از دست دوستش گرفت و گفت  «از دست پسرا قبول نمی‌کنی نه؟ بیا بردار.» منم این‌جوری بودم که :  «گفتم که نه ممنون:|»
ولی واقعا الان که فکر می‌کنم اگه خود نیوشا می‌داد بر می‌داشتم چون سه ساعت بعدش که رفتم خونه تو راه برا خودم پاستیل خریدم:دی
من اساسا آدمی هستم که به قول مادرم آشغال زیاد جمع میکنم مثلا توی این هشت سالی که زبان درس میدم یه خصوص اون موقع ها که تخصصی زبان کودک درس می‌دادم بچه ها برام نقاشی میکشیدن یا کاردستی درست میکردن و من همه شون رو نگه داشتم. یا مثلاً یه سری از کتاب هایی که خاطره دارم باهاشون و حتی دوستشون دارم هنوز ودفتر عربی سوم راهنماییم که کلی خاطره دارم باهاش. بگذریم. حالا از اون طرف توی یه سری چیزها یهو ناغافل تنوع‌طلب میشم و جذابیت یه سری چیزها خیلی زود برا
زندگی هنوز جریان داره، مهم نیس تا حالا چه اتفاقاتی افتاده، مهم نیست گذشته چی بوده، مهم اینه که حالا تو این شرایط بهترین آینده رو برا خودم رقم بزنم، خدا رو شکر میکنم بابت سلامتی جسمم، خدا رو شکر میکنم بابت زیبایی روح و جسمم، خداروشکر میکنم بابت اوضاع مالیم، خداروشکر میکنم بابت تحصیلات عالیم، خداروشکر میکنم بابت خانواده خوبی که دارم، خداروشکر میکنم بابت روابطی که با دیگران دارم، خدا رو شکر میکنم بابت دلخوشی های بزرگی که تو زندگی دارم... آیند
کی تنهاس الان..خیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
کی دلش برام تنگ شده
کی دوسم داره
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
دارم سرد میشم کم کم
ولی بین خودمون باشه..هیسسسس..!
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونم..آره همش بخاطر منه میدونم..خیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا د
میدونی چیه خدا؟ من مطمعنم روزای قشنگی در انتظارمه،مطمعنم یه کاری برام میکنی، من به بزرگی و مهربونیت ایمان دارم و با تموم وجودم بهت اعتماد دارم :)الان آرومم، دلم قرصه، میخوام دوباره یه سری تغییرات کوچیک داشته باشم، میخوام شروع کنم و قدم اول رو بردارم، دیگه نگران نیستم، دیگه نمیترسم :) و به اندازه ی همون روزی که قراره آرزوهام اتفاق بیوفتند، خوشحالم و آروم!
تو بارها بهم ثابت کردی چه تکیه گاه خوب و امنی هستی، بارها نشون دادی چقدر هوامو داری، نمی
سلام مهربونم امروز دوشنبه یه صبح عااالیه که پر انرژی اومدم سرکار و آماده یه شکرگزاری عاالی هستم برای امروزم
1- مهربونم سپااس بابت نعمت انرژی و حال خوووبم
2- مهربونم سپاس بابت نعمت سلامتی خودم و تمامی خانواده م 
3- مهربونم سپاس بابت وجود شما و حس آرامشی که از بودنتون در کنارم دارم.
4- مهربونم سپاس بابت حقوقی که از تلاشم دریافت میکنم و حس خوب استقلال رو دارم هزاران بار شکر
5- مهربونم سپاس بابت کمکهاتون برای خرید ماشین که تو تک تک لحظاتش حضورتون رو
خونه رو تمیز کردم در حد خونه تکونی حالا نشسته ام و با نگاه کردن ب خونه غرق در لذت می شوم بوی مایع لباس شویی ک رایحه ی  گل دارد پنجره ها باز هستند و صدای جیک جیک گنجشک ها می آید عود روشن کردم خانه در آرامش کامل بوی عشق و زندگی می دهد و من شکر گزار پروردگارم هستم بابت زنده بودن، بابت عشق، بابت زندگی ، بابت همه چیز خدایا ممنونتم
بدون مقدمه بدون شرح مطلب سراغ مطلب اصلی میرم بعد از پست کردن مطلب قبلی دوستم یا شاید .....همکارم از چیزی که فقط درد دل بود ناراحت شد کلا رابطه اش رو با من قطع کرد و گفت دیگه این رابطه ادامه نداشته باشه بهتره و ما فقط همکار باشیم یادمه یکی از دوستان از اینکه رئیسش ادرس وبلاگشو پیدا کرده بود و نمی تونست راحت پست بزاره می افتم فکرشو نمی کردم منم به اینجا برسم که روزی وبلاگم که جای بود برای خالی شدن برام غریبه بشه جای بشه که یه دوستی چند ساله رو بهم ب
آقای اوه سلام
تو شاید پیرمرد بداخلاق و گوشه‌گیر و عجیبی به نظر برسی اما شک ندارم تو همان کسی هستی که باید از این روزها برایش بنویسم؛ آدم‌های غر غرو و مخالف تغییر و درون‌گرا خیلی خوب همدیگر را درک می‌کنند.
اوه عزیزچه بر سر دنیای ما دارد می‌آید؟ چرا آدم‌ها این‌طور شده‌اند؟ همه‌ی قوانین نادیده گرفته‌ می‌شوند، همه دنبال راحت‌ترین راه هستیم. سنت‌ها نادیده گرفته می‌شوند. من این دنیا و آدم‌ها را نمی‌فهمم... همه‌چیز از این تکنولوژی لعنتی
ممنون که اگرچه همیشه مایه عذابم هستی ولی باعث میشوی بزرگ شوم ؛ روحم ، فکرم ، منطقم ، عقلم...انسان در رنج رشد میکند! اینطور نیست؟
 
Lights will guide you home
And ignite your bones
And I will try to fix you
 
+آیلار!ممنون که این لعنتی رو معرفی کردی...بهش احتیاج داشتم...خیلی!
هیچوقت از خاطره هایی ک خودتون قبلا با کسی داشتین با کس دیگ خاطره نسازین واسه کسی رویا نسازین چون وقتی بفهمه اولین نفری نبوده ک اینارو باهاش تجربه کردین و تو ذهن شما این خاطره با کس دیگ شکل گرفته بدجور از درون میشکنه 
خیلی بد 
داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) ف
خاطره بی سوادی
خاطره بی سوادی
 
خاطره بی سوادیهمیشه هر جا حرف از بی سوادی می شد خیال می کردم تو دنیای امروز فقط پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هستند که سواد ندارند.از این بابت خوشحال بودم که همه بچه های کشورم سواد دارند و کسی مشکل بی سوادی ندارد.
یک شب که قرار بود با خانواده به جمکران برویم با خودم قصد کردم به نیت ظهور چند تا کتاب کم حجم و جذاب درباره آقا با خودم ببرم و بدهم که مردم بخوانند.توی صحن جمکران راه می رفتم و خوب چشم می گردوندم که کتاب رو به ک
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
خدایا ممنونم ازت بابت احساساتم
بابت حس لامسه ام
خدایا ممنونم بابت حس بینایی و چشایی ام
خدایا ازت هزاران بار ممنونم
بابت حس دلتنگی و حس شادی ام
 
خدایا ازت خیلی ممنونم بابت حس شنوایی ام
ازت ممنونم بابت حس تنهایی و حس ِ همدم بودن
 
بارالها ازت ممنونم که وعده هایت همه صادق است
ممنونم که گفتی بخوانید تا اجابت کنم شما را
ممنونم که برای اجابت دعاها و ارزوهامون اما و اگر نیاوردی و فیلتر نذاشتی
 
بارخدایا
میخاستم بگم بهم عطا کن درآمدی با میزان هفته ا
انیمیشن inside out رو دیدیم همه احتمالا.. و هر کس حداقل با یه قسمتیش همزاد پنداری کرده. من الان اتفاقی زدم وسطش و اون صحنه اومد که داره خودشو به کلاس معرفی می‌کنه، و یه خاطره غمگین جزو خاطره های اصلیش اضافه میشه.. برای اینکه جلوشو بگیرن همه خاطره های اصلیش یهو محو میشن. همه ابعاد شخصیتش ناگهان خاموش میشن. من دقیقا خود این صحنه‌ام. خیلی وقته. نمی‌دونم حتی از کی شروع شد. یادم نمیاد. ولی بارها و بار ها شده وسط گریه یهو همه چیز برام بی معنی بشه. یه دفعه ن
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …
 
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …
با شوق فراوان کتاب رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا گذاشته بودم توی کوله ام.میخواستم تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح امیرم (که نزدیک به یک ساعت طول کشید.) اون رو بخونم.اما تو این انتظار یک ساعته، هدیه اش کردم به یک خانم مشهدی که نزدیک من توی صف بود …ایشون با ذوق کتاب رو گرفت و قبل از هر کاری هم
بسم الله
با تشکر از شما
بابت دیدن وبلاگ بنده
دو نکته:
اول اینکه هرگونه کپی برداری دارای  پیگرد خواهد بود
چون تمام اشعار در سایت حفظ و مالکیت آثار هنری و ادبی و علمی ثبت شده است
دوما
در صورت اینکه به بنده لطف داشتید و قصد بازنشر اشعار بنده رو داشتید
لطفا با ذکر منبع و آدرس وبلاگ باشد 
بسیار ممنون
 
تو برام بهترین رفیق بودی و هستی 
ازت خیلی چیزا یاد گرفتم
دلم میخواد بدونی که چقدر بدهکارتم 
که چقدر حتی وقتایی که هستی دلم برات تنگ میشه!
چقدر ...
مرسی رفیق! از اینکه هستی ممنون! هرچند ی روز ترکت میکنم! ببخش که با ترک کردنم تو خاک میشی...
ممنون از شارمین بابت چالش فوق العادش و ممنون از آرامم برای دعوت :)
1. اومدم بیان. جایی که حتی بهش فکر هم نمی کردم چون من هیچ وقت پست هام رو خودم نمی نوشتم توی وبلاگ های قدیمیم. (در واقع من اصلا سمت نوشتن نمی رفتم)
2. وقتی خانوم موشه بهم گفت که من سال دیگه همین موقع از شرش خلاص می شم.
3. قوس عقبم رو کامل کردم.
4. از نمایشگاه کتاب نزدیک به 18 تا کتاب خریدم که دوتا مجموعه بینشون بود. (تازه این جدا از تموم اون کتاباییه که الکترونیکی تو کیندلم خوندم)
5. می دونم
خاطره فقط مال گذشته نیستیه ردپا میذاره از خودش تو قلبمونکه هر گوشه‌ای دوباره انگار دنبالش می‌گردیم...
.
و خب من امروز تمام حرف‌هایی که این مدت برام مرور می‌شد و گذاشته بودمشون برای یه وقت نامعلومی
همه رو گفتم...
و خب قشنگ بود همه چی مثل ۱۶ آذر ۹۵... ۵ فروردین ۹۹ هم رنگی شد تو این فصل 
معمولا همه از پند و نصیحت و حرفای این مدلی زیاد خوششون نمیاد.خب منم یکی از همونا...ولی این بار میخوام توی این پست هر حرفی،پندی،نصیحتی،توصیه ای،یا هر درسی که از اتفاقای زندگیتون گرفتید (کلا هرچیزی) که احساس میکنید به بقیه از جمله من هم میتونه کمک کنه برام کامنت کنید.مطمعن باشید تَک تَک کلمه هاشو با حوصله و اشتیاق میخونم...
ممنون
 6ماه پیش طلاق توافقی گرفتم 515 مهریه بوده که 52میلیون چک تضمینی دادم در وجه خانم که بابت تمام مهریه ثبت شده همچنین بین خودمون و وکلا توافق نامه ای امضا شد که طرفین هیچ گونه ادعا مالی از یکدیگر ندارند که ایشان 30میلیون پول که دست خواهرش بوده و یک ماشین 100 میلیونیم برده که به نامش بوده طلاق از نوع خلع بوده و زوجه یک هفته مانده به پایان عده رجوع کرده و 200 عدد سکه رو از طریق ثبت گذاشته اجرا که بنده ممنوع الخروج شدم من رجوع نکردم ممنون میشم راهنماییم ک
سلام ، لطفاً این وصیت‌نامه را با لبخند بخوانید
سلامی بزرگ محضر صاحب‌الزمان (عج) و روح پاک امام راحل (ره) و رهبر عالم
تشیع و اسلام قائدنا آیت‌الله سید علی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) و روح پاک
شهدای اسلام به‌خصوص سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (ع) که جان ها همه
فدای آن بزرگوار ، این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان‌های خوب مثل گذر است
نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم ، اما چه‌بهتر که زیبا برویم .
در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن
دیشب با خاطره بودم ؛ خواهر رضا ؛ دوست صمیمیم ؛ عجیب بود نه احساس پشیمونی داشتم نه احساس شرمندگی ؛
خوشحال بودم بالاخره از رضا انتقام گرفتم میدونی که ؟ همه این کارا واسه تلافی بود همه داستان از اونجا شروع شد که رضا با دوست دخترم ....
 
 
 
 
داستان اول من با این عنوان فردا منتشر میشه امیدوارم یادت نره به وبلاگم سر بزنی رفیق ممنون
 
 
نمایشگاه برام یکی از لذت بخش‌ترینهای زندگیم بود تا جایی که می‌تونم براش زار زار گریه کنم.
دلم تنگ شده برای دوستام، برای بچه‌ها، برای کتابها، تبلیغ کردن، حرف زدن، حتی آدرس دقیق دادن
سال دیگه اگه ازم خواستن بازم میرم؟
قطعا
اگه زیاد تقدیمی نمیزارم میانه،ى مشکلاتى ھس ک نمیشه خیلی سارانگھھھھھ

اینم تقدیم ب پیشول و سحرو آرمیا
سحر
 میانه وبت کم میام
پیشول
بابت قالب ممنون
لیندا
خیلی ممنون ک ھستى
خشمزھ
ممنون ک منو دوستت میدونى
جیسوک
فایتینگ نامید نشو
شادى
خعلى مھربونى  بوج
و 
بقیتون
سسسسارانگھھھھھھ
بوس بوس

تھ تھ*
یاسى خعلى دوستتون داره ھا^*منم دوستون دارم آرمیاى گل س**ى
البته ن ب اندازه یاسى

ھانیو نگفتم
خعلى بھم کمک کردى^^بوج
مامی
عاشقتم
مانى ،نورا،ملى و،،،،ساراند
دوست دارم نوشتن رو دوباره ادامه بدم اما همچنان اینکه کی میخونه، برام مهمه.
بعضی حرفا رو هیچ جا نمیتونم بگم اما دوست دارم ردی ازش بمونه برای آینده؛ هم از جهت خاطره و هم برای عبرت.
از این به بعد تمام پست‌ها رمز‌دار خواهد بود.
از دوستانی که وبلاگ من رو میخونن و مطالب رو دنبال می‌کنن خواهش می‌کنم آدرس وبشون رو به صورت خصوصی بذارن تا رمز ثابت مطالب عمومی براشون ارسال بشه.
مطالبی که شخصی باشن هم به نحو دیگه‌ای توی عنوانشون مشخص میشه.
ممنونم از د
تمام مزه ی یه خاطره به در دسترس نبودنشه. به این که فکر کنی و تلاش کنی تا تکه پاره هایی ازش رو به یاد بیاری. به نظرم عکس، فیلم یا هر چیز دیگه ای شبیه اینا، جلوی این احساس رو می گیره. اصلا خاطره انگیز یعنی چیزی که نمی تونی تکرارش کنی. حداقل به سادگی نمی تونی تکرارش کنی.
امروز ، بعد از تحویل یک سرویسی ، متوجه شدم که گوشیم دستم نیست و وقتی باهاش تماس میگیرم ، میبینم که رد تماس میخوره . گفتم احتمالا افتاده از دستم ، با یه گوشی دیگه پیام دادم که این گوشی من رو ممنون میشم بهم تحویل بدید ، جواب داد که یه تومن بریز برام گوشیتو برات بیارم.
 
شوکه ام از این ماجرا ...
خاطره :از کارایی های فیزیک
 
از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی خوبی داشتم اما ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود. این یکی هم از همان ها بود! جلو رفتم کتاب را دستش دادم و لبخند زدم و برگشتم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایم کرد. برگشتم به سمتش. گفت: نمی تونم بخونم. خیلی پیامک برام میاد.یاد شاگردانم افتادم. گفتم من خودم معلم فیزیکم، برای بچه های کلاسم از این کتاب ها بردم. خیلی خوششون اومد. حیفه نخونی!با تعجب بسیار نگاهم کرد: به شما نمی خوره معلم ب
من خاطره چندانی از پدربزرگ پدریم ندارم...۳ ساله بودم که فوت شدن...تنها خاطراتم فقط تعریف هایی هست که مامانم از پدربزرگم کرده....خوبی هایی که گفته و جوری که صدام میزده.... تا یاد دارم خاطراتم از هر دو مادربزرگا و پدربزرگ مادریم بوده....
و امروز.... دفتر عمر آقاجونم برای همیشه بسته شد...و شد خاطره.... که یادم بیاد و بگم بابابزرگم اینجور بود و اونجور....
آقاجونم رفت....خیلی قشنگ رفت...خودش میدونست وقت رفتنه....تسلیم شد.... وصیتشو کرد....حلالیت هاشو طلبید....همه رو
سلام خوبین خوشین؟
منم خوبم شکر. این روزا یه مشکلی واسم پیش اومده خییییلی هممونو درگیر کرده. الان به ذهنم رسید بیام بهتون بگم بلکه با دعای شما خوبان خدا بهم رحم کنه  و هر چی به صلاحمون هست رخ بده.
خیلی برام دعا کنین اگر بخیر بگذرونه و خوب پیش بره میام براتون میگم.
ممنون که بیادم هستین. ❤️
خدا دعا را با زبانی که با آن گناه نکردیم برآورده میکند که همون از زبان دوستان و خویشان هستند.
بسم الله الرحمن الرحیمسلام عزیزم. دلم خیلی برات تنگ شده. همیشه توی فکرت بودم و هستم. راه ارتباطی باهات نداشتم. چه غمگین ... شما دوست مهربونی بودی و هستی. چه قدر دلم می خواست ازت خبری داشتم. ممنونم ازت. ممنون که خبرم کردی. ممنونم ازت بابت دعاهای خیرت. ان شاءالله که یه روز بازم همدیگه رو ببینیم. برات آروزی عاقبت بخیری و موفقیت دارم. سلام ما رو به مادرت و خانواده مهربونت برسون.خدا مراقبت باشه عزیزدلم
ماهی جان عزیزم ، آیا خطت هنوز همون قبلیه؟ با کمال میل اطلاع میدم ....دوستانی که وبلاگ ماهی ، گاهنگار رو میخونید و جویای احوالش هستید ماهی این پیام برام گذاشته :" ادرس سابق وبم رو یکی برداشته و داره ازش سواستفاده میکنه. اگه خواننده مشترکی داریم و بهشون دسترسی داری، ممنون میشم اطلاع بدی بهشون.من فعلا هیچ وبلاگی ندارم. "
دلنوشته کمبود خاطره
من حالم خوب بود,فقط کم حرف میزدم و زیاد میخوابیدم,به یه گوشه خیره میشدم و صورتم خیس میشد,لباس نمیخریدم وفیلم نمیدیدم,غذای کم وسیگار زیاد.
گفتن حال روحیه مناسبی نداری,دکتر رای به بستری شدنم داد.
چهار ماهه که بستری شدم,اولا بهش میگفتن دیوونه خونه اما الان میگن کلینیک.
امروز یکی از بیمارا دلیل حال بد منو فهمید,میگفت:ازکمبود خاطره رنج میبرم.
اما من حرفش رو جدی نگرفتم چون کلی خاطره دارم,همه یه شکل و بایه نفر, من و دوست خوبم,تنه
این اتفاق می افته, تا هر چند سال که ادم یهو به خودش بیاد که هییی دارییی چیکار میکنییی !! 
طی این تجربه سه ساله باهات,  دو هفته اخر از استرس نمیتونم درس بخونم , چند روز اخر وضعیت خیلی خیلی بد , روز قبل رد دادگی مفرط از بیخیالی ترکیب شده با عدم تمرکز و یه نوع اضطراب خاص که به قول استادمون با هیچ نوع مدیتیشنی درمان نمیشه و همین الان از طریق متن منتقل شده؟
و احساس میکنم این کلیشه تکراریت و مخصوصا ماه اخر برام‌ خیلی درداوره , چون هرسال ماه اخر برام‌ ات
بعدا درباره یک خاطره خیلی زیبای دیگه هم مینویسم، یک شبی که رفتیم فلافلی قدیمی شهر، که زیر زمین بود و نوشابه شیشه ای میداد با نی رنگی رنگی، مطمئن نیستم ولی فکر کنم همون روزی بود که برام یه عینک آبی هم خرید. همینی که الان روی چشممه.
به نام خدا
در این روز خاص. تمام مطالب قبل را در بخش پیش نویس ذخیره کردم. حدود دو سال از عضو شدن در خانواده بیان می گذرد. ممنون برای افرادی که مرا خواندند، برایم کامنت گذاشتند و مرا لایک کردند. باید از نویسنده برتر بیان تشکر کنم. ممنون بخاطر بودنت. ممنون برای خواندنت. امیدوارم ارزشِ ارزش دادنت داشته باشم.
من یه نویسنده اتفاقی بودم.
ممنون بخاطر اینکه من را در جمع خودتون جای دادید.
برای مدتی متن هایم منتشر نخواهند شد.
تا دیداری دیگر بدرود... . 
*آدرس
آخیش
بعد چند تا امتحان سخت بلاخره راحت شدیم
قبل از امتحان شیمی بهمون حال دادن ی روز رو وقت خالی گذاشتن تا استراحت کنیم شیمی هم بخونیم
شیمی رو که خوندم شروع کردم به کار کردن با کامپیوتر
راستی امتحان عربی رو عالی دادم و ممنون بابت بازدید کردن و ی کامنت ندادن خیلی لطف کردین
سال پیش مهر موبایلم رو دزد برد. لب خیابون گریه میکردم و نعره میزدم ....مامان گفت فدای سرت.یه گوشی بهتر میخری، نو مدل جدید. گفتم مامان چی داری میگی، همه چی که پول نیست. خاطره هام چی...
آدم هرچی کمتر با دیگران دنبال ثبت خاطره باشه بعدها راحت تر خواهد بود. به لحظه هامون عمق ندیم... خاطره ساختن مثل خالکوبی کردن هست. 
بهم میگه بیا واسه نشریه جامعه اسلامی درباره سبک زندگی زنان و دختران بنویس ‌...
آخه من اگه سبک زندگی حالیم بود که در به در این روانشناس و اون مشاور نبودم!
من سبک زندگی حالیم نیس اما دهنم بی موقع وا میشه میگم باشه !!!
مسخره اس !
.....
اون ستونی که قراره من بنویسم..!میشه مث این وبلاگ !نه نظری نه پیشنهادی نه انتقادی ...هیچی!
ممنون از همه!
ممنون!
 
سلام بچه ها..
خوب امیدوارم خوب باشین...
اینجا سایت دیگه امه..خوشحال میشم سربزنین...
http://www.sheytoon.blog.ir
این سایتو همین جوری زدم ...فقط دلم خواست همین
 
درضم یکیو میخوام که برام یه قالب کیوت بسازع..بعدش پاکش میکنم..
بعد ساخت قالب..تایلاجوسیووووووو چبلللللل
کمکم کنید..
 
ممنون..
نه خسته..☺
❤❤❤❤
کی تنهاس الان..خیلی ها دورمن اما همیشه ی چیزی کمه
خدا جون نکنه تو ازم دلگیری ک قلبم تند میزنه گاهی اوقات
بنظرتون کی میریم سر خونه زندگیمون
هر دفعه میاد پیشم و خودمو و ذهنمو میسازم ک دوسش دارم باز میره تنها میشم
مال اونم ولی تنهام
بخاطر من داره تلاش میکنه میدونم..آره همش بخاطر منه میدونم..خیلی دوسم داره میدونم
بنظرتون کی دوباره میاد
دعا کنین کنکور قبول شم
دلم برا داداشم تنگ شده..داداش واقعیم نیس ولی دوسش دارم
آزمونم افتضاح شد داداش گفت درصداتو
چهار روز پیش،هزاروهشتصد کیلومتر دورتر از خونه،از خواب بیدار شدم .بعد ازینکه چشمام به نور اتاق عادت کرد،
گوشیم رو برداشتم و چک کردم.تو دایرکت اینستاگرام یه پیام از میم داشتم.
رو استوریم ریپلای زده و نوشته بود: "عزیزم ممنون بابت عکس های قشنگ و انرژی مثبتی که بهم میدی.ان شاءالله که خدا،زودتر سعادتِ کامل رو نصیبت کنه" با خوندنِ پیامش لبخند زدم..از تهِ دلم آمینِ بلندی گفتم و روزم ساخته شد..
حالا ازون روز دارم به "سعادت کامل" فکر کنم..به بنده هایی که
هری عزیزم سلام...
چه شب هایی که تا ساعت 5_6 صبح با تو بیدار بودم...چه استرس هایی که که در مسابقات مدرسه هاگوارتز داشتم و وقتی پروفسور اسنیپ رو درحال ورد خوندن میدیدم استرسم بیشتر می شد:)
چه روز هایی که در کنار امتحان ترم، فیلم " هری پاتر " رو میدیدم! وقت می گذاشتم که نیم ساعت هری ببینم و بعد درس بخونم و چه نیم ساعت هایی که یک ساعت شد^...^
چه خاطراتی که با آهنگ پرهیجانت دارم
و خاطره از خیلی چیزهای دیگر:
خاطره از: پروفسور دامبلدور، از "اسمش رو نبر" ، از "رو
همه ماها خاطره هایی داریم خاطرات خوب یا بد ولی برای من فقط یک خاطره خوب بود که مثل معجزه وقتی توی بدترین و سخت ترین موقعیت تمام عمرم اومد دنیامو رویایی کرد
واز وقتی که رفته یادم نمیاد هیچ چیزی از زندگیمو انگار همش یک خواب بوده
لطفا ناراحت نشو، دارم کاری میکنم که روح و ذهنم بفهمه که تنهاشدم و باور کنه
این کارو میکنم که بلند بشمچ
من باید یاد بگیرم اجازه ندم دیگران و حرفهای محدود کننده شون بر روند مثبت زندگیم تاثیر بذاره، من برای خودم زندگی می کنم، مسئول زندگی خودم هستم، اینکه دیگران چه نظری نسبت به زندگی دارن مشکل خودشون هست. دنیای من قشنگی های خودش رو داره شاید برای بقیه خوشایند نباشه که هیچ ربطی به من نداره، اجازه نمیدم هیچ کس و هیچ چیزی منو از آرمان هام دور کنه. من بیشتر مسیر رو طی کردم چیزی تا مقصد نمونده، من یاد گرفتم موقع نزدیک قله شدن مشکلات چند برابر میشه بناب
مدتی بود که دنبال یه بهانه برای نوشتن بودم که یک عدد این بهانه را به من داد که به مناسب روز ۱۴۰۰ ام شروع وبلاگ‌نویسی در این وبلاگ نگاهی به قدیمی ترین صفحه‌ای که از آسمانم در ماشین زمان Archive.org وجود داره بندازم و یادی از روزهای دور کنم ...
خب این عکس مربوط به صفحه‌‌ی اول آسمانم در ماه ژانویه سال 2016 میشه ... حدود سه سال پیش ... راستش زود نگذشت ... فقط گذشت ...  ولی آنچه‌ که ازشون برام موند حس و خاطره‌ی خوش هست که از اون دوران وبلاگ‌نویسی دارم ... که وقت
ساعت ده دقیقه به چهار صبحه.
تازه اومدم توی تخت تا بخوابم
خواب به چشمام نمیاد
شهریور داره با سرعت باورنکردنی تموم میشه
امروز ازمون ازمایشی ثبت نام کردم برای اواسط مهر
فردا کاش بشه کارای رزومه تموم بشه تا یه نفس راحت بکشم
چه روزای عجیبی.
اینقدر فکرم مشغوله که حتی وقتی به گذشته فکر میکنم و بابتش افسوس میخورم یا احیانا احساس خشم یا تنفری بهم دست میده؛ خیلی زودگذره. چه خوب. چه خوب که برای فکرای اضافی وقت و حوصله ای ندارم.
خدایا ممنون بابت این روزای
اولین پستم با عنوان آبنبات چوبی خدا بود، با کلی حس و حال قشنگ نوشتمش! هیچوقت فکر نمیکردم با نباتِ خدا تا این اندازه بزرگ شوم، من از نبات خیلی چیزها یاد گرفتم، یاد گرفتم دیگران را همانطور که هستند بپذیرم، برایشان آرزوهای خوب و قشنگ کنم، دوستشان بدارم و به آن ها عشق بورزم، نبات به من یاد داد، تحت هر شرایطی صبور و مهربان باشم، بابت روزهای قشنگم سپاسگزار باشم و در روزهای سختم امیدوار! ممنونم نبات، بابت تمام روزهای قشنگی که در کنارت گذراندم :)
راس
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_سی_و_نهم
.
با دستاش یه ضرب آهنگ رو فرمون زد
- گرسنتون نیست؟
اگه موافق باشید زنگ بزنم آبجی فاطمه بیاد بربم بیرون دیگه کم کم وقت ناهاره
چرا از این آدم خجالت می کشیدم ؟ خودم هم نمی دونستم فقط می دونم تنها آدمیه که از صمیم قلب واسش احترام قائلم 
ولی نمی دونم چرا اینقدر بی انداره بهش اطینان دارم و برام آرامش بخشه
اصلا با اون رفتار های بابا چه طور اینقدر خوبه
محمد به خواهرش زنگ زد و گفت آماده بشه میره دنبالش
حرکت که کرد سرم رو به ش
۱. کتاب بچه های عجیب و غریب یتیم خانه خانم پرگرین ۱ ـو شروع کردم که مال انتشارات پریان ـه [داستان جذابی داره که اون به کنار .. خود کتابش کلی برام جذابه! جنس کاغذش عکسایی که توش گذاشتن .. پاورقیای مرتبش .. کلا راضی بودم تا اینجا ازش]
۲. خدارو بی نهایت شکر بابت سلامتی که خدا بم داد [ امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء؟ ]
۳. خوراک لوبیای تند 
سفر اولم به شمال اونم رامسر شاید بیست سالگی یا بیست و دوسالگیم بود اون وقتا گوشی اندرویددو یا سه بود و من یه نه چندان عالیشو داشتم سفر کاروانی بود و چندتا ازدوستام همراهم
 دوست داشتم عکسای قشنگ داشته باشیم و طبیعت سبز و بارونیش با عکسا یادگاربمونه برام.
کیفیت گوشی بچه ها بهتر بود و خواستم گیرنده عکسا باشن ساحل سنگی و بارون و لباسای خیس شدن خاطره من از اولین شمال زندگیم 
برگشتیم و عکسا رو گرفتم بخاطر نبود سیستم و خراب شدن رَم گوشی عکسا از بین
 اسفند
 هر چه سرد، هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست
 درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است..
. آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند، 
امید و رشته های نازک دلبستگی رشته ها که طنابی ضخیم شد
 از ترس به دام افتادن میروند از آنها کوله باری می ماند پر خاطره
 و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند...
 فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود
 اسفندِ رابطه ات در گذر است
 خاطره ها را دَرس کن و بهار را با حال دیگری آغاز کن
 #پریسا_زا
پیش نوشت:ممنون از خانم جعفری (روزنوشت های یک کوالا)بابت دعوت به چالش بیست سال آینده خود را چگونه می بینید.
بیست سال بعد 39 سال خواهم داشت؛به دلیل آنکه میخواهم مسیر جدیدی برای خودم بسازم دو سال بعد هم برایم قابل بیش بینی نیست چه برسد به بیست سال بعد...
   به نظرم لازم بود قبل از این چالش،چالش دیگری وجود داشت به اسم
ادامه مطلب
+ امروز مادرم گفته ناهار درست نکنید، ظهر با بابام میاره برامون :)
- ایول دمت گرم امین
x حوالی ساعت 12، صدای زنگ به گوش می رسه. می رم دم در و با پدر و مادر امین مواجه می شم که غذا رو داخل سبدی تحویلم می دن و می رن، بعد از تشکر و تعارف میرم داخل انبار و سبد رو در اختیار امین می ذارم
+ بچه ها بفرمایید
- [اواسط غذا خوردن] : امین دستتون درد نکنه، از مادر هم خیلی تشکر کن
- [بعد از خوردن غذا] : امین آدی خیلی ممنون، حسابی از مادر تشکر کن
- [موقع شستن ظرفا] : امین آدی خ
خاطره کار فرهنگی باحال
خاطره کار فرهنگی باحال
 
خاطره کار فرهنگی باحالبعضی وقتا وصف یک سری ازین کارهای باحال و خودجوشِ فرهنگی را که می‌شنوی، حالت خیلی خوب می شود.
مثلا یکی از این کارها مسابقه کتابخوانی‌ ای هست که در عرض ۲ ساعت توی مدارس برگزار کردند.بچه‌ها خیلی خوششون اومده بود.هم بخاطر اینکه ۳-۲ساعتی از کلاساشون پیچونده شده بودو هم اینکه ساعات درسایی که به نظر خودشون به درد زندگیشون نمی خوره، کتابای مفید خوندند.جالب بود براشون که همونجا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی. ممنون لطف و محبت های بی کران تون هستم. الحمدلله رب العالمین من خوب هستم. از قدیم گفتند بادمجان بم آفت ندارد. خلاصه که این داستان من هم هست. بیماری و گوشواره و النگوهای مربوط بهش هستن :)) ولی مهم نیست. باید زندگی کرد و شاد بود. داستان های زیادی از سر گذروندم این مدت :)) که خب الحمدلله از همه فرازها و فرودها. بهترین اتفاقات این مدت دوره تندخوانی و تقویت حافظه ای بود که رفتم. به کمک تمرینات دوباره جدول ضرب را حفظ کر
دارم به این فکر میکنم کاش از همون بچگی خاطره نویسی میکردم..ثبت لحظات شیرین یاحتی نیمه شیرین:)
اگه نوشته بودم الان نوشتن یه خاطره از مشهد راحت تر بود برام..
الان نمیدونم از چی بگم..از کجای بهشت..از کدوم سفرم به بهشت..
یعنی بهشت قشنگ و خوش حال و هواتر از این میخواد باشه؟!
قبل اولین سفرم به مشهد رو اصلا یادم نمیاد ارتباطم چطور بود با امام..
اما دقیق تو اولین سفرم تو دلم یه معامله کردم باهاش خیلی طلبکار باهاش معامله کردم..حتی  دستور دادم…معامله سنگین
همه ی نوشته هام رو پیش نویس کردم. همه چیز چه خوب چه بد گذشته و من تمامش رو توی گذاشته جا میذارم و درس هایی که ازش گرفتم رو تو قلب و ذهنم نگهداری میکنم.
شاید بگید خیلی دیوونه م اما خوب شد که امسال نشد و دوباره قراره یه سال دیگه هم تلاش کنم . 
خوشحالم بابت درسایی که گرفتم و قراره بگیرم.
خوشحالم از اینکه فهمیدم برای خانواده م خیلی مهمم فارغ از نتیجه.
دلم آشوبه بابت وقت های از دست رفته و کم کاریام اما هرچه زودتر تلاش میکنم احیا بشم . الان وقت این کار ها
این روزام خیلی قشنگ داره میگذره،98 سال خیلی قشنگی بود برام، من تو این سال رشد کردم، جوونه زدم، قد کشیدم و بزرگ شدم و حالا چیزی نمونده که شکوفه هامو لمس کنم :)
خاطره تک تک روزایی که برای زندگی جنگیدم تو قلبم میمونه، حالا هیچ چیزی برای حسرت خوردن وجود نداره، من سرشار از انرژی و انگیزم، خدا هر لحظه کنارمه و من حسش میکنم، 98 سالی بود که تمام تلاشمو کردم حالم خوب بمونه، چیزی قشنگ تر از این هم وجود داره؟  :)
یاد گرفتم ببخشم، یاد گرفتم دوست داشته باشم، ی
✅ قیمت کتاب های درسی سال تحصیلی 99- 98 
معاون توسعه منابع و پشتیبانی سازمان پژوهش آموزش و پرورش در بخشی از صحبت‌هایش به قیمت کتاب‌های درسی پایه‌های مختلف اشاره کرد وگفت: دوره ابتدایی قیمت کتاب شانزده هزار و ۱۰۰ تومان، پایه دوم ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومان بابت ۶ جلد کتاب، پایه سوم ۲۲ هزار و ۱۰۰ تومان بابت ۷جلد کتاب، پایه چهارم بابت ۷جلد کتاب ۲۲ هزارو ۶۰۰ تومان، پایه پنجم بابت ۷جلد کتاب ۲۲ هزارو ۶۰۰ تومان، پایه ششم بابت ۹جلد کتاب ۲۶ هزار و ۹۰۰ تومان و
 
کلهم از دیرباز و قدیم‌الایام و روزگاران قدیم، یادگاری و هر آنچه که خاطره‌سازی می‌کرد رو دوست داشتم. چندین سال پیش توی وبلاگم توی بلاگفا از خواننده‌های وبلاگم خواستم که به مناسبت فرا رسیدن تولدم :دی یه یادگاری از خودشون برام بذارن. یکی تصوری که از من داشت رو نقاشی کشیده بود، حالا یا به شکل خودم، یا حتی یه خط بنفش، یا گل قرمز... هر چیزی که منو تو ذهنشون میاورد نقاشی کرده بودن. یکی صداشو ضبط کرده بود و تبریک گفته بود، یکی یه یادداشت کوچولو نوش
شده از چشم کسی سست شود دستانت؟
یا که از دیدن او لزره بیفتد جانت؟
شده در شهر خودت مثل غریبی باشی!
به تمنّا برسد قسمتِ آبت ؟نانت؟
شده با درد شبی همدم گریه بشوی؟
یا که یک زخم قدیمی بکند گریانت؟
شده یک خاطره ات زخم جدایی باشد
که به ذهن آوری و رود شود چشمانت؟
روز و شب مُردم و در خاطره ها در حبسم!
شده یک خاطره عمری بشود زندانت!؟
پارمیدا مقیسه
یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)
یه سری از افکار آدما هست که نمیتونی کاری دربارش بکنی
هرچی‌ بیشتر بهش فکر کنی عین آتیشی میمونه که بهش فوت کنی
فقط بزرگ‌تر میشه.
گاهی مواقع باید فکرای آزار‌دهنده رو رها کنی،فقط اینجوریه که میتونی ازشون خلاص بشی...








+اگه کسی واسش مهمه که اینجام،بابت همه کم‌کاریای اخیرم ازش معذرت میخوام.
حالم خوبه فقط یکم مشغله‌هام زیاد شده و وبلاگ رفته تو اولویت‌های آخرم.
دوستون دارم⁦♥️⁩
ممنون که حالمو میپرسید⁦⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩
معذرت میخوام
یه سری از افکار آدما هست که نمیتونی کاری دربارش بکنی
هرچی‌ بیشتر بهش فکر کنی عین آتیشی میمونه که بهش فوت کنی
فقط بزرگ‌تر میشه.
گاهی مواقع باید فکرای آزار‌دهنده رو رها کنی،فقط اینجوریه که میتونی ازشونخلاص بشی...








+اگه کسی واسش مهمه که اینجام،بابت همه کم‌کاریای اخیرم ازش معذرت میخوام.
حالم خوبه فقط یکم مشغله‌هام زیاد شده و وبلاگ رفته تو اولویت‌های آخرم.
دوستون دارم⁦♥️⁩
ممنون که حالمو میپرسید⁦⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩
معذرت میخوام
گویا دعوت شدم به نوشتن نامه ای به شخصی که در دنیای واقعی نمیتونید بهش نامه بدین یا یه همچین چیزی!!
ممنون ازگلشید بابت دعوتش.
راستش باید بگم اشخاص زیادی هستن که دلم میخواد باهاشون حرف بزنم فور اگزمپل زی زی گولو!
فقط یه کلمه میگم زی زی گولو جان ومزاحمت نمیشم، ازصدات متنفر بودم ونمیدونمم چرا ! 
و آنه شرلی !!! تو نقطه مقابل من بودی وهستی!
پرحرفیت سرسام آوره!! 
حاضرم شرط ببندم اگه اون گیلبرت خرخون نبود کسی نمیگرفتت و تو میرفتی پست میزدی که چگونه مجرد
امـــــروز عجیب دلم برایَت تنگ استـ..دو لیوان چـــــاےدو صندلےدو بلیتـ سینمایکـ نیمکت دونَفـره در پارکـو باقے دو نَفَره هایمانتَحقق پیدا مےکردحلا قضیہ تفاوت داردیک لیوان آبقرص مُسکـنکز کردن در گوشه تاریکـ اتاقیکـ نیمکتـ پرت در پارکـو ضَجـهحالا که نیستے من و یکـ دنیا خاطره از تو، دو نَفَره هایی داریم..اینجـــــا جایَتـ خالیستـــ صاحبـ یک دنیا خاطره
از جمله سفرهایی که جزو خاطره انگیزترین ها
هستند، سفر به یک جزیره در دل دریا است. خوشبختانه ایران با داشتن جزیره هایی
مانند کیش سفرهای خاطره انگیز بسیاری می سازد. ولی خاطره انگیز بودن این سفرها
منحصر به طبیعت و جاذبه های جزیره نیست بلکه کیفیت بی بدیل جزیره است که بیشترین
تاثیر بر مسافران می گذارد و از لحاظ روانی مسافران را به آرامش سوق می دهد. هتل
های کیش هم به درستی عمل کرده و سفر خاطره انگیز را در بستری آرامش بخش برای
گردشگران مهیا کرده اند.
تو نو بهار منی
همیشه کنار منی
در اوج بی قراری من
تویی که قرار منی
 
صدای پای نسیم
مرا به خاطره برد
میان خاطره ها 
تو در خیال منی
 
در این مسیر خطیر
پر از شرارت و گیر
تو آمدی چون شمس
و دستگیر من
 
خبر نداشت به عشق
زلال می شود آب
در آن میس و جامی
که می دهد صنمی
 
خب جشنواره فجر امسال هم تمام شد و مثل هر سال پر از حاشیه بود. امسال اختتامیه اسکار را هم تیکه ای دیدم.قبل از معرفی برنده ها مجری اسکار از پشت میکروفون جهانی گفت:
لطفا وقتی اسامیتان را اعلام کردیم،بیاین بالا و بعد از گرفتن این جایزه کوچیک یک تشکر کنید و بروید.لطفا پشت میکروفون از سیاست و مشکلات جهانی حرف نزنید ،چون شما هیچ علمی درباره سیاست و جهان ندارید.
ایکاش مجری جشنواره فجر هم همین جملات را قبل از اعلام برندگان می زد تا هر بازیگر و کارگردان
استقلال تهران در یک بازی تدارکاتی با نتیجه سه بریک مقابل گل ریحان البرز به پیروزی رسید. بعد از بازی محمد نصرتی درباره استراماچونی حرفهای جالبی به زبان آورد.
سرمربی گل ریحان البرز گفت: یک خاطره از بازی تیم ملی با تیم رم ایتالیا که قبل از جام جهانی بود، برای استراماچونی تعریف کردم.
به گزارش خبرورزشی، محمد نصرتی بعد از شکست در بازی دوستانه مقابل استقلال گفت: بازی خوبی را شاهد بودیم. در نیمه اول بیشتر از بازیکنانی که کمتر فرصت بازی پیدا می‌کنند
امشب خیلی برنامه تلویزیون بهم چسبید و همه ی این الطاف رو مدیون پدر بزرگوارمم
اگر درست گفته باشم مسافران کهکشان (اگر اشتباه بود چک میکنم )
حرف هایی نجومی و اکثر سوالات در مورد مریخ و زندگی درمریخ بود 
نکته ی حائز اهمیت برای من اینجاش بود که:
من نمیدونستم زندگی تو مریخ باعث پوکی استخوان ها میشه ، کمی هم بطوری که اصلا محسوس نیست تغییر قد و اندازه داری :))
 
ممنون از خانم دکتر انسیه عرفانی :)
ممنون از شبکه چهارم سیما :)
 
 
ممنون بابت دعوت سپید جان
خب ۲۰ سال آینده
من ۴۶ ساله 
در شرف بازنشستگی اگر تا ۶ سال اینده بمونم تو این شغل
اگر نه احتمالا در کشور دیگه ای مشغول فعالیت در حوزه طراحی وب هستم
خب زندگی ارومی که مطمئنا ندارم چون تمایلی ندارم
اما حتما در سال چند مسافرت خوب برای دیدن اثار تاریخی داخل برنامه باشه
و هزاران ایده انجام نشده برای ۲۰ سال بعد از ۴۶ سالگی
منم دعوت میکنم از 
آساره و علی و مهدی
این روزا خیلی بیشتر حواسم به خودم هست 
بعد از پشت سر گذاشتن اون همه اتفاق و حساسیتایی که بعدش داشتم حالا هیچی برام مهم تر از ارامشم نیست 
هیچی مهمتر از خودم نیست 
حالا تقریبا از نظر ذهنی دارم اماده میشم برا اینده 
و شاید خوشحال بابت اتفاقایی که سخت بودن اما باید میفتادن تا من تارای امروز و الان باشم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها